-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 خرداد 1398 07:39
جنگ به پایان خواهد رسید و رهبران با همدیگر دست خواهند داد اما آن پیرزن منتظر فرزند شهیدش خواهد بود و آن زن منتظر همسرش، فرزندان منتظر پدر قهرمانشان خواهند بود، نمیدانم چه کسی وطن را فروخت، اما با چشمانم دیدم چه کسی بهایش را داد.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 خرداد 1398 07:37
چگونه از گلها شعر بسرایم وقتی نوگلان انسان در چهارراها پر پر می شوند چگونه از بادهای عاصی ترانه آزادی بسازم وقتی که انسانهای عاصی دربند می پوسند چشمهای ترا میجویم هنگامیکه بهار ترانه طراوت میخواند برای زیبایت آه میکشم جرات بوسیدنت را ندارم هنگامیکه زیبارویان شهر پرستوهای منفور میشوند و برجهای آلوده به قدرت به گنداب...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 اردیبهشت 1398 14:20
سالهایی دور... افریقا؛ فقررا یادمان می انداخت... فلسطین ظلم را ... هیروشیما جنگ را....اما امروز ایران همه را...هراسی ندارم از پذیرفتنِ حقایق کشورم ، که انکار، حقیقت را تغییر نخواهد داد،مردم به جان هم افتادند فقر به جانِ مردم و حکومت خود در کارِ خود مانده چه برسد به کشور داری. ما مردم خوبی نبودیم، تاریخ این را اثبات...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 اردیبهشت 1398 14:03
آگاهی درون انسان شکل می گیرد ، متغیرهای جهان بیرون را به درون می بریم و از آنها سکون می سازیم ، این شکلی از آگاهی یا هویت است . جهان بیرون پوست می اندازد ، نو شونده است و درون ما در یک نظم پوشالی در پی معنابخشی به خود و جهان است ، این نظم پوشالی به هویت و هویت طلبی می انجامد ، به آگاهی... ملیت ، نژاد ، دین و مذهب ،...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 اردیبهشت 1398 14:02
شبانه کسی میان پنجره و خیابان: حیران است. و رهگذران ، سر به گریبان گرفته به شتاب می گریزند. کسی میان پنجره و خیابان سرود عشق را به زخمه ی مرگ می خواند. و تنها دخترکی که هنوز او را ـ می شناسد، می پندارد: بیچاره شاعر به گمان کر بودن رهگذران قلب اش را بر دست گرفته تا باورش کنند. داریوش سلحشور
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 اردیبهشت 1398 14:00
پروانه ها به خیابان های تهران آمده اند باید... باید آن ها را ببوسیم اما حیف ما بوسیدن در خیابان را یاد نگرفته ایم پروانه ها در خیابان ها می رقصند و باید... باید با آن ها برقصیم اما حیف ما رقصیدن در خیابان را بلد نیستیم پروانه ها با پیراهن های عنابی با خال های نارنجی با شاخک های نقره ای آواز میخوانند و ما را میخوانند...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 اردیبهشت 1398 13:59
نوشتن روان اشیاء را بر ملا می کند ، دستی به درون می رود و ناشناخته ها را بیرون می ریزد ، ناشناخته هایی که پس پشت ترس ، فریب و ریاکاری پنهان مانده اند ، وقتی می نویسیم ، هستی دیگری می سازیم ، هستی دیگری که لابلای روزمرگی ها گم شده است ، شکسپیر در هاملت به رنج و شرارت ، هستی تازه ای می بخشد ، هاملت تجسد رنج است و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 اردیبهشت 1398 18:13
(به رفقایِ دانشجوی سرخ) بشارت پایان توانستی رفیقانم را از من بگیری جلاد اما نه آرمان ام را؛ توانستی عزیزان ام را به بند بکشی اما نه آواز ام را؛ تو توانستی که تفنگم را از من بگیری اما نه جسارت شلیک را؛ وما که میخواستیم زندگی را بدون وحشت از جلاد نفس بکشیم، هم آرمان و آوازمان وهم جسارت شلیک امان را بذر جنبشی ساختیم در...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 اردیبهشت 1398 18:10
رفتی من ماندم و ویرانه هایی که تو بر جان من بر جای گذاشتی نوشتم .خواندم . دوباره نوشتم دوباره خواندم روبه سوی تو آمدم با تمام توان در را کوبیدم تق تق تق .... هیچ صدایی نیامد باز هم کوبیدم ...تق تق تق کوبیدم ... کوبیدم.. کوبیدم ..ضجه زدم....کوبیدم...فریاد زدم...کوبیدم.. به یکباره شکستم مرگ تلخ امید را به چشم دیدم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 اردیبهشت 1398 10:20
روزی می آید که خورشید طلوع کند ارس هم مانند گل لبخند خواهد زد... ... به بهاران حتی بلبلان مانده در قفس در ارزوی پیوستن به دامن گل آویختن از شاخساران پر شکوفه نیز نغمه سر می کنند... -- دل انگیز تر کردن دامن طبیعت با موسیقی و عاشقانه ها جلوه خاصی دارد -- به طبیعت رو کنیم! با سرودی در وصف طبیعت و گل و رود و خاک تا هوس...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 اردیبهشت 1398 19:37
برقص ! و بگذار آوازت در شهر بپیچد برقص ! تا ناکسانی که دل به اندوه تو بسته اند ،بدانند ... که ما هرگز از دوست داشتن و شادمانی دست نخواهیم کشید جلال_رستمکلائی
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 اردیبهشت 1398 19:31
خوشه های رز را در مستی چشمانم ببین فصلش مهم نیست انگور همیشه سکر آور است می نوشم بنام خدای شراب ... بسلامتی صلح ، رقص ، آهنگ مینوشم بسلامتی زمین بی نژاد و مرز و محدوده بسلامتی زنان و مردانی که دوستی را رنگ و معنا بخشیدن آنانکه تحت تاثیر خدایان جنگ آن دشمنان مستی قرار نگرفتند و در چنگالشان اسیر نگردیدند حسین سوری
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 اردیبهشت 1398 16:03
طاقت آوردی رفیق! " به فرزاد و همراهانش در نبرد با دار" دیگر نه اشک را یارای آن است و نه هق هق شبانه را توان که هُرم سوزان سینه مرا ... چون آب سردی به سودای آرامش نشاند. طاقت آوردی رفیق! به زندگی آوازه بودی که زندگی را سرودی جاودانه سازی! به زندگی آوازه بودی چونان که در کشاکش طوفان دریا به تاب درد ات به موج...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 اردیبهشت 1398 15:17
سروی ایستاده در خونم با هزاران رد تبر بر تنه بادها تکانم میدهند شاخسارانم میشکنند هنوز ایستاده ام ناکام کننده هیزم شکنانم افتادنم را به گور خواهند برد ریشه هایم در اعماق تاریخ از دردها تغذیه میکنند اما ایستاده ام ایستاده مردن سرنوشت من است
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 اردیبهشت 1398 15:15
از همین امروز صبح بزرگترین خیابان سنندج به فرزاد کمانگر تغییر نام داد از همین امروز صبح بزرگترین پارک مهاباد به شیرین علم هولی تغییر نام داد از سپیده ی امروز همه ی کودکانی که به دنیا آمدند نامشان را « فرهاد وکیلی» گذاشتند از اولین اشعه ی دم دمای بامداد امروز مهدی اسلامیان چون دریاچه ی وان نامش جاوید شد از سپیده ی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 اردیبهشت 1398 15:04
«من سلطان صاحبقران!!!...» دیشب خواب دیدم شاهینی که برای تعیین امارت و ریاست کشورمان به پرواز در آمده بود، پایین آمده و صاف بر روی شانه راست من نشست. بنده حاکم و فرمانروای ایران شده و به سبک و سیاق «دانالد ترامپ» به توشیح و تنفیذ یک سری قوانین به شرح ذیل پرداختم. • فرمان دادم که دیگر کسی حق ندارد شعار «مرگ بر آمریکا» و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 اردیبهشت 1398 15:11
زاده ی سرزمین بایدم باید، مردمان شاد باشند باید، مرفه باشند همه ی حاکمانم باید گویند ... مخاطبان جنیانند دیده نمی شوند شاید ما مردم ، کوریم سهم حاکمان ، شادی و رفاه سهم مردمان ، اندوهی طویل حسین سوری
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 اردیبهشت 1398 15:07
هزاران زن رختشوی در دلم چنگ می زنند چرکهای افکارم پاک می شوند اما دلم به شور می افتد ... پر از تشویش ، اضطراب این زنان کیستند؟ با ساعدانی قوی صدایشان میکنم آوایی از دور گویی نمی شنوند آنها گازر بدنیا آمده اند و من در زیر فشار دستانشان به لرزه می افتم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 اردیبهشت 1398 15:06
شبانه این چه حکایتی است که پرندگان این دشت پیش ازآنکه به پرواز درآیند ... راز مرگ عاشقانه را میدانند، و کوه ها ترانه یِ این تیشه یِ مداوم را به پژواکی حزن آلود بر فراز زندگی به گردش می نشانند. هُرم بی لگامِ قدرتِ سرمایه جانِ لاله عباسی ها در باغچه یِ پیرزن را به دردی چنان مبتلا ساخته است که گویی حکایت این سرزمین...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 اردیبهشت 1398 19:17
خیاط سپهر با من خوب نیست لذتها را بی قواره میدوزد گشاد ، دراز ، تنگ اما غمها را سفارشی ... سانت به سانت اندازه ، برازنده....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 اردیبهشت 1398 15:53
«رایگان شده است ، قفس» بیا این سر بازار خبر آوردهام خبر از فقر و ستم خبر از شلاق و قفس اینجا ستم را سه برابر میفروشند! خبرت هست کارگر اینجا گُردهاش بوم نقاشیِ بیداد شده سفرهی خاطرهاش پُرِ شلاق ، پُرِ فریاد شده سیب سرخی شده از سیلی خود ، چهرهی آموزگار؟ خبرت هست ، روز معلم رایگان شده است قفس؟ سهم آزادگیات را...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 اردیبهشت 1398 15:49
لحظه ای چشمانت را قرض بده می خواهم بهار بکارم در خرابه های دلم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 اردیبهشت 1398 15:47
لحظه ای آرامش! به انتظار هیچ چیز نباشی بی دغدغه ی نان ، با غلتی در سبزه های بهاری ... و رقص تن فرسوده به آواز آب و اندام شقایقها در باد. به انتظار هیج چیز نباشی تا تابش خورشید را در جریان رگهایت حس کنی ، و از خاک و بستر سبزه : نیرو بگیری، آن سان که در لحظه ی آرامش تو : زمین آغاز هستی دردمندش را از یاد برده باشد. به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اردیبهشت 1398 17:59
سر میز شام به بهانه این که «مهناز» دست ام را بگیرد، برایش غذا کشیده و نوشیدنی تعارف می کردم. «مهناز» لبخند محو و نمکینی به چهره داشت. به گمان ام دریافته بود که چه هوایی در سر دارم. او با احتیاط به هر آن چه که تعارف می کردم، دست دراز می کرد. هر دو لبخندی تحویل هم دادیم و گفتم: می دونید از قدیم گفتن... دست شکسته به کار...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 اردیبهشت 1398 12:20
وارونگی مفاهیم در وارونگی زبان اتفاق می افتد ،در بدل پوشی های زبانی ، زبانی اخته که مد نظر صاحبان قدرت است ، سیستم های آموزشی ، روزنامه ها و مجلات ، تلویزی ... ون ، اینترنت و تمام رسانه های جمعی در خدمت این وارونگی قرار می گیرند و به واسطه ی ساخت قدرت و خواست قدرت زبان فاسد می شود . زبان فاسد ، همه چیز را به سمت تباهی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 اردیبهشت 1398 10:05
...لطفن وارد این متن نشوید ، این متن زیر پای تان را خالی می کند ، قرارتان را می گیرد ، در بی قراری رهایتان می کند ، این متن به قفل نظر دارد ، به قفل های سنگین و بسته ، به درها و پنجره های تاریک ، این متن قفل ها را می شکند ، درها و پنجره ها را باز می کند و می گذارد راه تان را از میان این همه بی راهه پیدا کنید...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 اردیبهشت 1398 09:54
خواستم بگویم سلام دیدم دست سلام را گرفته ام و دور شده ام. دور دور ... زن ها از یک جایی ماندنشان بی معنی ترین واژه ی ممکن میشود و من زن ماندن نبوده ام .من همچون بلدرچینی که پروازش را از یاد برده میدوم به قصد پریدن ..شاید به آسمان ها اوج نگیرم شاید اوج را تجربه نکنم ولی انقدر میدوم و بالهایم را به هم میزنم تا دور شوم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 اردیبهشت 1398 09:52
بالماسکه ای در کار نیست به این چهره های تاریک عادت کرده ایم. پشت صورتک اول کسی پنهان شده است ... با صدای ساز دعوت رقصندگان را می پذیرد از من راه می افتد به تو می رسد تانگو می رقصد باباکرم امانش را بریده است به کمر که می رسد می افتد میان جمعیت و این رقص خودمانی صورتکی غریب که نمی دانی از کجا آورده ای با صورتک دوم مست...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 فروردین 1398 20:46
می خواستم امروز حتماً چیزی بنویسم، اما نمی دانستم چه بنویسم. دیشب را غمگین خوابیدم. گفتم شاید صبح که بیدار می شوم خود به خود چیزی به ذهنم می آید و می نویسم. صبح خیلی زود بیدار شدم. چیزی به ذهنم نیامد. ساعت ها گذشت و همچنان نمی دانستم چه بنویسم که مناسب امروز باشد. آنگاه فایل فیلم کوتاهی را در گروهی دیدم. شرح فیلم می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 فروردین 1398 06:26
سرودی قدیمی درخط ممتد وغبارآلوده ی تولید اژدهایی به چپاول برنشسته با آتشی که زبانه میکشد از دهان بویناک اش تا سُفره ی رقت آور خانه ی من. به هرصبحگاه درصفِ انتظارِ اتوبوس، بدهکاری ام را شمارش میکنم. ودرراه بازگشت، ازنگاه های منتظری که دوست اشان دارم به شرمی دردآور می گریزم. جهان را برشانه های ما کارگران بنا نهادند با...