نگاهی به جغرافیای زادگاهم بیانداز...
ردای فقر بر تن
بیا امروز را به بهانه ی تولدت خیال کنیم
امیدرا می کارم
زن بودن اندوه می آورد... اندوهی که حرکاتت را کند می کند... خنده هایت را کمرنگ می کند و نوشتنت را غم انگیز.
هرگزازیادم نخواهی رفت پدر. .... بعداز رفتنت تمام مهربانیهای بی منتت برای همیشه تمام شدند.بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شدمن ماندم وکوهی از غم بی پدری وباز هم بی پدری ...............
ورق های سفید این دفتر
قصد کردم پری افسونگر قصه هایت شوم
می لرزم
من مادرم، نشسته بر جایگاه بیکسی صدها هزار مادر دردآلود این سرزمین. من مادرم، مادری که از چند دهه خونبازی شما خسته است. من خستهام از این همه کشتار جوانهایمان ، از ربودن ،از زندانی کردن ،از شکنجه ،تعرض ،تجاوز و خشونتهای بیپایانتان. من مادرم، همانی که روزها بار تلخ بیرحمیتان را به دوش خسته اش میکشد و شبها در میان درد و اندوه بزرگش ضجه می زند هر جوانی که میمیرد، تمام مادران داغدار میشوند. با کشته شدن هر فرزند، همهی مادران عزادار میشوند، همهی مادران سیاه پوش میشوند و همهی مادران میمیرند. هر فرزند مادری دارد و هر مادر قلبی برای مکدرشدن و جگری برای داغدار شدن........
ژاله صبحدم خبر از کوچ دارد
پچ پچ میکنند
غم نان تمامی ندارد