بیتا

بیتا دل نوشته های رویایی وخیالی نیست، اندوه و حزن یک مادرست، بیتا عشق مادریست به دختر، دلنوشته ی مادرانه، بیتا وبلاگ مادری دل سوخته وفداکاراست که تمام لحظات زندگی را با خاطرات و یاد دخترش زنده ست و زندگی می کند.

بیتا

بیتا دل نوشته های رویایی وخیالی نیست، اندوه و حزن یک مادرست، بیتا عشق مادریست به دختر، دلنوشته ی مادرانه، بیتا وبلاگ مادری دل سوخته وفداکاراست که تمام لحظات زندگی را با خاطرات و یاد دخترش زنده ست و زندگی می کند.



هرگزازیادم نخواهی رفت پدر. .... بعداز رفتنت تمام مهربانیهای بی منتت برای همیشه تمام شدند.بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شدمن ماندم وکوهی از غم بی پدری وباز هم بی پدری ...............


امشب در تاریکی محض اتاق با بی اعتنایی به عقربه های ساعتی که همچنان در حال گذر است ...به بی وفایی دنیا می اندیشم..زندگی ادامه دارد...فقط می گذرد .عادت کرده ام، دفتر خاطرات گذشته های خوبمان را ورق بزنم عکسهای یادگاریمان را تماشا کنم عکسهایی که هر کدام یادآور روزی از روزهای روزگارم است!..در خانه بی هدف پرسه بزنم و بنشینم و داستانهای کسانی را مرور کنم که روزی جزیی از وجودم بودند ..پدر ..پدر بزرگ .مادربزرگ ...عمو ..دایی .خاله .پسر خاله ودخترخاله وپسرعمو و...دخترم وباز هم دخترم .دوستم ویاورم و.والان هیچکدام نیستند عادت کرده ام...همین جوری...ناباور بمانم ...به راستی چه تلخ و عجیب است این گردش نامیزانِ روزگار ما را از کجا به کجا کشاند..چه خاطره ها که داشتیم...چه روزهایی که گذراندیم بی دغدغه ، بدون ماتم و اندوه...چه لحظه هایی که سرشار از زندگی بودیم و عشق... چه لحظه ها که می گفتیم از آروزها و روشنایی آینده ، حتی...حتی آن لحظه هایی که سر به سر واژه های بی قافیه ی زندگی می گذاشتیم... آن روزها را نمی شود معنا کرد، نمی توان از یاد برد.....اما اینک مدتهاست که هر کدام از ما در خانه هایمان تنها شدیم...فقدان آنها فقدان زندگیست ..فقدان هواست ، فقدان......
..پدر رفت چند سال پیش امروز سالگردش بود ..چند روز دیگر سالگر دیگری است ودوباره ودوباره فقط تداعی خاطرات تلخ ....
بیمارستان....صدای شیون و فغان...
زنان سفید پوش...عملیات احیاء...شوک...شوک...شوک...
آی سی یو...کُما...کُما...و...مرگ
ومن عادت کرده ام...همین جوری...ناباور بمانم
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.