-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 اسفند 1399 17:57
بترسیدازصبرهایی که سر خواهند آمد. آن روز دور نیست
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 شهریور 1399 17:24
نگاهی به جغرافیای زادگاهم بیانداز... دور تا دور پر از تپه انباشت سرمایه مزدوران خشمگین کارگر ها بسیار در تب و خستگى کار زخمی از جنسِ گمشدن و ربوده شدن کوله بار زندگی بر دوش در مسیر قدم هایشان پینه هایی که کاشته اند لابه لای انگشت هایشان ضرباهنگ فریادشان بر تریبون دنیا تا حلقِ زمین نواخته می شود راه طولانی است وزخمیان...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 شهریور 1399 17:21
ردای فقر بر تن کودکان سرزمین شب سر انگشتان کوچکت کدام رویا را نشانه گرفت در چهار راه گرسنگی چشمانت در قاب کدام آرزوی ملیح درویترین های رنگی بی رنگ شد غرورت را پشت کدام چراغ قرمز بر باد دادی بوی لاشه ی فقر می آید دست های التماس دختری خط سیاه زندگی را می رقصد چه بیرحم می نوازد دست چپاولگر فقر بر خرمن گیسوی دختر گلفروش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 مرداد 1399 21:21
بیا امروز را به بهانه ی تولدت خیال کنیم خیال کنیم سهممان از عشق رسیدن است مثلا عصر زمستان است تو چای بنوشی ومن قند در دلم آب شود کلمه خودت را بپوشان سرما نخوری را مدام تکرار کنی ومن تمام زندگی رادرآغوش بگیرم دستانم را سفت بگیری و من بدانم هوای دلم را داری تو سرما را بهانه کنی ومرا درآغوش بگیری و من برای تو شعر بگویم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 مرداد 1399 21:16
امیدرا می کارم عشق جوانه می زند چشمهایم پاورچین، پاورچین تا آغوش خورشید بدرقه ات می کند خورشید سر بر می آورد از گوشه ی لبخند هایت. قلم می رقصد خنده به لب های غزل می کشد تو زاده می شوی خوش امدی ..
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 مرداد 1399 09:27
دلتنگی تصویر زنی است خسته که خورشید ، از حاشیه ی چشمانش غروب کرده است...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 مرداد 1399 09:23
زن بودن اندوه می آورد... اندوهی که حرکاتت را کند می کند... خنده هایت را کمرنگ می کند و نوشتنت را غم انگیز.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 مرداد 1399 09:16
هرگزازیادم نخواهی رفت پدر. .... بعداز رفتنت تمام مهربانیهای بی منتت برای همیشه تمام شدند.بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شدمن ماندم وکوهی از غم بی پدری وباز هم بی پدری ............... امشب در تاریکی محض اتاق با بی اعتنایی به عقربه های ساعتی که همچنان در حال گذر است ...به بی وفایی دنیا می اندیشم..زندگی ادامه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 مرداد 1399 09:13
ورق های سفید این دفتر سراسر،شعرهایی است که برای توسوده ام نامه هایی است که به تونوشته ام، شب هایی است که باترانه های تو به صبح رسانده ام. ورق های سفید این دفتر پر از ازدحام لب های تواند ازلمس دستانت ازشب هایی که بی هیچ سخنی نفس هایمان طعم اساطیری سیب میگرفت. ورق های سفید این دفتر همیشه سفید خواهند ماند زیرا که ما دقیق...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 تیر 1399 17:58
قصد کردم پری افسونگر قصه هایت شوم می خواستم تو را به آتش بکشم شعله ور کنم .. خاکستر کنم تو جرعه جرعه عشق طلبیدی من سبو سبو به کامت سر ریز شدم هراسان دل باختم تا نفس داشتم دویدم و دویدم و دویدم تا نگاهم را به نگاهت برسانم اما نشد به یکباره بریدی عشق از ما روی برگرداند قرار شد کنار قلبهای چروک خورده مان جوانی کنیم که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 تیر 1399 17:45
می لرزم در آینه ی خاطراتم پیر می شوم تصویری غبارگرفته در قابی کهنه از دل دادگی های بچه گانه دخترکی در درون من به هق هقی غریب می گرید اشکهایش شبیه کابوسهای من است روی رؤیاهایم برف، سنگین می بارد آدم برفی ها پا به پای غزل ها اشک می ریزند روی تک تک نیمکت های کلاس پشت بغض ها دلخوشی هایم را جا گذاشتم آنگاه که در گوش بی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 تیر 1399 18:07
من مادرم، نشسته بر جایگاه بیکسی صدها هزار مادر دردآلود این سرزمین. من مادرم، مادری که از چند دهه خونبازی شما خسته است. من خستهام از این همه کشتار جوانهایمان ، از ربودن ،از زندانی کردن ،از شکنجه ،تعرض ،تجاوز و خشونتهای بیپایانتان. من مادرم، همانی که روزها بار تلخ بیرحمیتان را به دوش خسته اش میکشد و شبها در...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 تیر 1399 18:05
"مادربودن" شبیه هیچ قصه ای نیست بگذارید مادران به روی شما لبخند بزنند نه به اعدام
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 تیر 1399 19:40
ژاله صبحدم خبر از کوچ دارد باد ولگردی زوزه کشان جار می زند تابوت های سرخ را بیآرایید گورهای غریب دهان باز کرده روله روله اوما اوما مادری آن را سروده است که نمی داند شعر چیست سنگینی سکوت را به مسلخ می برد آرام زمزمه می کند بخواب که من با صدای اشک هایم برایت لالایی می خوانم پا به پای لالایی اشک می ریزد شانه هایش می لرزد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 تیر 1399 20:47
پچ پچ میکنند مردان مرتجع با مغزهای پوسیده کشتن دختران " زندان و قصاص ندارد" دستان به خون آلوده بر نعش دختران می رقصند ما درد را به گوشهی تقویم تکرار میکنیم وقتی که پدر بر نسل رنج ، دار مرگ می بافد تقویم از شرم پاره میشود وقت سخن گذشته بوییدهایم خون را فریاد بر لب آورده ایم «ما راه خود را یافتهایم»...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 تیر 1399 20:44
غم نان تمامی ندارد در این شهر بی نان کسی کشته شد آن یکی گمگشته است آنچه بر جای مانده است کارفرمای حاکم است پسر به یاری پدر تمام قد روبهروی ظلم میایستد مینویسد بابا نان ندارد هفتتپه را بخش میکند در خاطرش دستان زیاد سفره های خالی نان نان نان زخم پسر با خون آمیخت در دفتر مشق خویش جرعه جرعه نجوا می کند فرزند...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 تیر 1399 22:19
پاییز .زمستان بهار وتابستان های زیادی گذشت پیر شدم و هنوز پشت در بسته ام ، در بسته ، دری که تو روزی بر من گشودی و مرا غرق خود ساختی و زمانی دیگر آن را بستی هنوز منتظرم هیچ چیز عوض نشده هنوز همانم.همان.... پشت در بسته ات ایستاده ام
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 تیر 1399 21:56
شاید روزی ، یک روزی برایت بگویم ؛ نبودنت با من چه کرده است ؟ ... من فقط " کمی پاهایم زخمی " بود .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 تیر 1399 21:49
سکوت آواز روزهاییست که بی تو می گذرند
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 تیر 1399 17:23
من که چیز زیادی نخواستم کمی تو برای دلم. فقط همین
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 تیر 1399 17:20
اورامانات منطقه ای است نسبتا وسیع در دل کوهستان های کردستان . در غرب کردستان و هم مرز با کشور عراق . با کوه هایی بلند ، زندگی در دره های پر آب و سرسبز این منطقه جریان دارد.مسیری که از اورامان تخت و گردنه ته ته و نوسود می گذرد و به پاوه می رسد . پهنه ی زیبای دریاچه دربندی خان کردستان عراق و شهر حلبچه هیروشیمای کردستان...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 تیر 1399 10:54
اامروز برای من روز دیگری است این بغض کهنسال دلم نرم نرمک از پیچک زندگی بالا میرود دلم می خواهد دامن گل داری بپوشم تا جهانی عاشق شود آخ از آن النگوهای جرینگ وجرینگ کفش های پاشنه بلند تق تق تق ... من لاک هایم را دوست دارم ناخن به ناخن رنگین کمانی می شوند به رنگ عشق صدای شادی ام پر کند گوش تمامی شهر را مشتی شعر بر دارم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 تیر 1399 10:51
نامش چه بود ؟ فاطمه ؟ رومینا .. چه فرقی می کند ناموس های مقتول فرسوده از این ستیز با بغضهای ورمکرده خنده روی سینه شان مانده بود مردان قبیله با دشنه های آخته تابوت های خونین سری را بر دوش می کشند انا لله ...... چقدر سایه ها بی عاطفه راه می روند دل آسمان برای دختران ناموس گرفته است
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 تیر 1399 10:48
در زیر سقف سرزمینم آرزوهایی جوانه می زنند در کوچه های بی کسی کودکان هم پیر شده اند. در غروب غم انگیر صدایی بگوش می رسد کودکم قدمهایت را محکم تر بردار تو ماننددخورشید بر تاریکی غلبه می کنی با آرزوهایت کوچک وبزرگ دستهای پر سفره ی رنگین فردا طلوع آفتاب... آرزوهای تو
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 تیر 1399 10:45
کودک برهنه بود بااندام نحیفش کودک گرسنه بود با دستان خالی اش با نگاه هراسان ملتهبش زان سو شراب بودو رقص باچهره ی داغ شهوت ومادر با تن نمناکش فقر می فروخت وما با دروغ بزرگ سرنوشت به باد دادیم آه ... زمین سرد است سرد...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 خرداد 1399 12:39
روی پرچین باغ شاپرک پر می زد قطره های شبنم روی بالهایش بود شکفته شد رازقی با خنده ی شاپرک چلچله بال گشود صدای دل نشین بال زدن پرستو ها پچ پچ مستانه رازقی و شقایق پروانه ای از کنج دلم به پرواز در آمد مرا می خواند ببین که بالهای شوقم چگونه در آسمان مشق پرواز می کند..
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 اردیبهشت 1399 15:13
گفتم زنان به عشق محتاجند؟ گفت عشق به زنان محتاج است. و بعد، مرا بوسید. گفتم زنان به نور محتاجند؟ گفت گیاهان تمامشان به نور محتاجند. گفتم زنان گیاهند؟ گفت روینده و شکنندهاند و بر زمستانهای طولانی فاتحند، گیاهند. و بعد مرا بوسید. گفتم زنان به رنج محتاجند؟ گفت زن زخمی رنج است، و خالق رنج است، و مداوای رنج است، و تداوم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 اردیبهشت 1399 15:04
یاد وخاطره بعضی ها همیشه یه گوشه ذهنت جا خوش میکند بعضی آدمها مثل شناسنامه ی شهر میمانند شاید زندگی تلخی داشتند ویا نفهمیدند چطور زندگی کردند ولی کمتر از آدمهای مهم شهر از خودشان یاد وخاطره برجا نگذاشتن به نظر من شناسنامه های شهر فقط کوه ودشت وچشمه نیستند بعضی آدمها هم گوشه گوشه ی شهر ماندند هر از گاهی زنده می شوند...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 اردیبهشت 1399 17:48
پشت حصار خستگی مانده و جار میزنیم نمیخواهیم بمیریم؛ من امروز صدای کودکانی هستم که ردِّ شلاقِ بیپناهی و بیسرپناهی کبودشان میکند من امروز نرجسم ..پرستار انتخابیدرکار نیست، یا مرگ و باز هم یا مرگ، من امروز مادرم مادر تمامی فرشتگان سر بر دار ، من امروز نیلوفرم تاولهای چرکین تجاوز زخمها در سکوت، عمیق و سترگاند، زخم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 اردیبهشت 1399 17:43
بنواز .. بنواز ... این چه نغمه ایست ؟ که تک تک نت هایت با من سخن می گویند بنواز ...! بگذار با صدای سازت، پرواز کنم تا آستان خیال بگذار سبک شوم ... تهی از هرچه دغدغه و بی قراری ... همچون فریادهای من از مرگ رویا بنواز، بنواز، بنواز ... بنواز ساز من. کوک و ناکوک همراه این دل بی تاب که آرام نمی گیرد بگذار با تک نت هایت ....