-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 اردیبهشت 1399 17:39
چشم هایم همیشه شبنم صبح گاهی است که دست آفتاب را می گیرد تا در خیابان های شهر ردپای مهربانی را نشان اش بدهد مهربانی راز بسیار کوچکی است به نام گذشت .به زیبایی عشق ..به لطافت دل ..به وسعت تبسم زندگی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 اردیبهشت 1399 17:38
دلم برای کوچه پس کوچه های مهربانی ها تنگ است .دلم تنگ است برای کودکی ام که پاورچین پاورچین. روی سنگفرش های زندگی بی دغدغه قدم می زدم ..دلم هوای کلاس درس و معلم ومدرسه کرده اگر کلاسی هست که یک شاگرد نخودی بخواهد من را خبر کنید. همینطور بنشینم و درس دادن و درس گوش کردن بقیه را تماشا کنم و لذت ببرم. حاضرم گوشه دیوار یک...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 اردیبهشت 1399 17:37
حال امروز من...... بغضیست که نفس گیر شده... مات مانده ام بین واژه هایی که هر چه جا به جایشان میکنم باز حالم را توصیف نمیکند... بغضی عجیب به جانم ریخته و من بیتاب میپیچم به خود از این مملکت پر آشوب فراموشکار حالا با کدام قصیده قصه مادران جوان مرده را بسرایم و با چه مرثیه ای شهیدان را به سوگ بنشینم از این گنداب به کجا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 شهریور 1398 18:59
چند سال بود که خوب خواب میدیدم. همه شان تعبیر میشد. یک جور شده بود که میگفتم فلان خواب را دیدم و بقیه به صرافت می افتادند و تعبیر میکردند.این شد که به خواب دیدنم دقیق شدم.و سعی کردم به خاطر بسپرم. کم کم فهمیدم تا حدی به خواب هایم مسلط شده ام. میفهمیدم اینجا که هستم رویاست و سعى میکردم اراده ام را به کار بگیرم، اینطور...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 شهریور 1398 18:55
تقریبا دو سال بود سرد بودیم.. آنقدری ک تابستان ها هم نتونستند یخمان را باز کنند.. این سردی ، بعد از چند سال رفاقت کمی عجیب بود،نبود؟؟ عجیب بود و آزار دهنده.. میدانستم او هم دلتنگ بود دلتنگ خنده های دو تایی دلتنگ تعریف خاطره های تلخ و شیرین دلتنگ گرفتن احوال پرسی دلتنگ گفتن نقطه سر خط دلتنگ اخم ها ی من و دلجویی های او...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 شهریور 1398 18:52
من به تو مربوطم! طوریکه اندوه به شب، طوریکه صدای بنان به حاشیه غروب، طوریکه آن قناری زرد غمگین به شاملو بیآنکه هیچکدام، دلیل قانعکنندهای داشته باشیم..
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 شهریور 1398 18:49
دلتنگی ها ... گاه از جنس اشک اند گاه بغض گاه سکوتی می شوند و ... خاموشی می شوند گاه هق هق می شون و... می بارند دل تنگی های من برای تو اما... جنس غریبی دارد
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 شهریور 1398 18:48
یک روز بی خبرتر از نسیم سرد صبا دلگیرتر از برکه ای تنها که ماهیانش مرده اند پرندگان مهاجرش کوچ کرده اند خواهم رفت..
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 شهریور 1398 18:44
در نوجوانی و نیمه های اول جوانی برای خودت رویا میبافی ایده های زیبا در سر میپرورانی و دلت میخواهد زندگی زیبایی داشته باشی تحصیلات عالیه داشته باشی .. اما همه اینها را کنار می گذاری و تمام هم و غمت میشود بچه هایت و بشور وبساب وکمدهای مرتب..و گوشه گوشه خانه که برق می زند و درست کردن لواشک وبرگه زرد آلو وانواع مربا وترشی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 شهریور 1398 18:44
بچه که بودم. مادر بزرگ خدا بیامرزم طبق عادت،روز عاشورا من و خواهرانم را همراه دسته های عزا داری تا قبرستان شهر می برد. خیلی وقت ها از دستش در میرفتم و یواشکی به خانه بر میگشتم. وقتی به خانه می رسیدند خسته بودند و از من می پرسید کجا گم و گور شدی؟ من هم خونسرد میگفتم چه گم و گوری؟ گمتون کردم. میگفت راست بگو اگه تا اخرش...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 شهریور 1398 18:41
مثلا زمان به عقب برگردد .. و من دوباره غزل سرایی چشمانت را ببینم و محو شوم و دلم گرم شود . خونم بجوشد و مثل یک نوجوان , عاشق شوم... کنار جاده , در قهوه خانه ای توقف کنم تا فقط چند لحظه با عشق, عکسی از تو را که همیشه همراه دارم تماشا کنم و محو تصویر چشمانِ شاعرت شوم . بی تاب شوم.. دلم تنگ شود .. نگرانت شوم و بخندم به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 شهریور 1398 10:05
دست از سرم بردار روزگار... پیش تر ها بهای دل بستن را پرداخته ام، از من چه مانده بر جای؟ جز مترسکی با چشمهایی درخشان و روحی حامل که تنی را یدک می کشد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 شهریور 1398 10:04
بی خبر می روم بدون خدا حافظی. فرصت نمی دهم حتی ذره ای از عطرم را به خاطر بسپاری حتی برای آخرین نگاه اینگونه در یادت جاودان می مانم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 شهریور 1398 20:16
چه سمفونی ناموزونی است زندگی بوی مرگ میدهد دالان خسته ی ذهنم بی صدا از خودم می گذرم خاموشم ، خاموش عادت نکرده ام نه ! هرگز عادت نکرده ام من ، فقط تحمل کرده ام چه میشد گم می شدم ؟ نه ! کنده می شدم از این جهان از دور دست ها صدایی می آید آوازی مرا بخود می خواند این آواز چه هق هق زنانه ای دارد
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 شهریور 1398 20:15
بند دلم را به.. بند کفش هایش گره زده بودم ، تا هر کجا رفت.. دلم را با خود ببرد غافل از اینکه ، ... او با پای برهنه و بی خبر رفت .......
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 مرداد 1398 21:14
در سرزمین من در کنار بی عدالتی ، در کنار مثله شدن آزادی و در کنار وهنی که به انسان می رود ، همیشه بازی قهرمان و ضد قهرمان در یک آینه اتفاق افتاده است و لاجرم عمل هر کدام بازتاب عمل آن یکی بوده و در یک نقطه به هم رسیده اند ....دروغ گفته اند ، بزرگ نمایی کرده اند ، هوچی گری کرده اند و لاجرم همه با هم نقش قربانی را بازی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 مرداد 1398 07:18
آدرس قدیمی وقتی که بی حوصله میپرسی کجایی؟ بنددلم پاره میشود، وبااضطرابی دردآور احساسِ گم گشتگی میکنم. پس به سرگردانی به خویش مینگرم وبه زمزمه ای واگویه میکنم که همان جا هستم آنجا در قلب توام! عزیزمن: من هنوز درهمان آدرس قدیمی زندگی میکنم، همانجایِ همیشگی. داریوش سلحشور
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 تیر 1398 09:47
هیییییس....تو ب جرم دختر بودن محکومی پدری مهندس رسمی وزارت نفت که نخبه هم هست دختر ۷ساله خودش رو تو آغوشش خفه کرده،! وقتی ازش پرسیدن چرا اینکارو کردی گفته رفتیم بیرون براش مرغ مینا خریدم ، تو بغلم خفهش کردم، میخواستم دخترم گناه نکنه آزاد و معصوم بره بهشت دختر بودن جرم بزرگیست! مخصوصا اگر به احتمال اینکه وقتی بزرگ شد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 تیر 1398 09:31
«جمهوری اسلامی «قنبر»...» چندی پیش آیت الله «سید احمد خاتمی» و اگر اشتباه نکرده باشم، آیت الله «سعیدی» امامان جمعه موقت «تهران» و «قم»، طی سخنان گهرباری علت طمع بیگانگان به کشور ما را نام مونث «ایران» ذکر کرده و خواستار تغییر نام کشور به نامی ولایی و منتقم شدند که تلفظ آن رعشه مرگ به جان دشمنان انداخته و آنها را به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 تیر 1398 07:01
خسته ام... نه! از میدان جنگ نیامده ام... من از دوست داشتن ِمردی که دوستم نداشت برگشته ام خسته ام... و رنجور...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 تیر 1398 19:58
هم آغوش خاوران آهای ….، آهای … همسایه در آشیان من توفانی به پاست حادثه در راه است سیل ویرانگر می خواهد صخره هارا در نوردد * آهای ….، آهای …. همسایه لمیده گان سریر مرمرین سرمایه برای سرهایمان دارها به پا ساخته اند تئاتر مسخره هیئت عفو مرگ را به صحنه خواهد آورد تا آخرین سکانس خود را برای مسخ شدگان قدرت نمایش دهد *...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 تیر 1398 19:53
به خویش رهایم کنید! مرا به خوبش رهایم کنید: که کرکسان خانه ی اموات به شکرانه یِ تجارتِ بکارتِ مقدس، نان خون آلوده ای را برسرهرچهارراه به خیرات نشسته اند. بخویش رهایم کنید: براین زمینی که دیگر بوی زندگی نمی دهد: وکوچه ای که در آن لاله عباسی هایِ باغچه ی پیرزن گذرگاه تنگ وخمارش را، دردل گرفتگی معصومانه اشان به پژمردگی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 تیر 1398 19:53
در جدال با فراموشی ، یاد و خاطره جاندادگان قتل های زنجیره ای را گرامی بداریم . نا گاه رگبار شاخه ها را شکست میوه ها را انداخت و ما پیر شدیم از وهمی کهن که با پاییز آمد . ناگاه رگبار گل ها را پراکند پرنده گان را از آسمان تو را از ما گرفت . پاییز بود پاییزِ سالِ هزار وُ سی صد وُ هفتاد وُ هفت محمد مختاری شاعری که تمام...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 تیر 1398 19:52
اورامانات منطقه ای است نسبتا وسیع در دل کوهستان های کردستان . در غرب کردستان و هم مرز با کشور عراق . با کوه هایی بلند ، زندگی در دره های پر آب و سرسبز این منطقه جریان دارد.مسیری که از اورامان تخت و گردنه ته ته و نوسود می گذرد و به پاوه می رسد . پهنه ی زیبای دریاچه دربندی خان کردستان عراق و شهر حلبچه هیروشیمای کردستان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 تیر 1398 19:49
به کردستان که میرسی، این سیروان و اورامانات است که نغمه خوان ورودت را خوشامد میگوید واین مردم خونگرم هستند که با لبخندی تمام وجودت را لبریز از خوشحالی وخوشبختی می کنند ..دلت میخواهد در جاده زیبا و کوهستانی ژالانه پرواز کنی. مانند پروانۀ کوچک نرم و چابک …بر بالهای سپیدمهربانی .با پرنده ها حرف بزنی با گلها بخندی و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 خرداد 1398 09:48
ین روزها همه جا صحبت از پرستوهاست همانها که با سیاست ، دل از سیّاسان میربایند و در کاخ دولتمردان لانه میکنند ! همانها که مزد میگیرند تا عشق را لگدمال کنند ! همانها که مقام زن را تا اسفل السافلین تنزل میدهند میگویند کار ، کار پرستوهاست ! اما کدام پرستو ؟؟ پرستو که پست نیست ! پرستو که پول پرست نیست ! پرستو دل میکند و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 خرداد 1398 09:46
به آسمان شک می کند دست روی غبار ستاره ها می کشد نام آخرین معشوقه اش را در گوش ماه می خواند نام زنی که تمام این سال ها قلبی زخمی را با خودش همه جا برده است ردای شیطان را می پوشد سیبی سرخ در دستان حوا می گذارد تا آدم با تیر و کمانش راهی بیابان های زمین شود درهای بهشت را می بندد می گوید بهشت به ظلمات باز می شود به خون به...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 خرداد 1398 09:43
مارش می نوازد... مرثیه سرایان مرثیه می خوانند با وعده های دلفریب نان و برق و آب مجانی در گذر زمان کودکان خسته بی رمق افتاده بر خاک در جستجوی نان فریادهای عاصی مظلومیت را فریاد می کشند .. به وسعت عالم اندوه در صدایشان اوج می گیرد باشانه های خسته... زمان را به خونخواهی می خوانند تاریخ را مرور می کنند حدیث تلخ سفره های...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 خرداد 1398 07:48
غزل خفته بر معبری با کوله باری تهی، همه هستی اش کلام کوتاه مهربانی بود. می اندیشید : نان را شعاری است که جنگاوران خیابانی به روز ً آزادی ً تقسیم اش میکنند! و کوله بی بار نخ نمایش را بدین امید : با خویش میکشید تا روز تقسیم ً نانً به چهار گوشه ی جهان! خفته بر معبری با کوله باری تهی، همه هستی اش کلام مهربانی است! داریوش...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 خرداد 1398 07:42
دختر زیبای این خاک رقص توباران عشق است برقص تا آتشگاه دلم عاشقانه گرم باشد دختر زیبای این خاک رقص تو گریان کننده ی ابر است برای این خاک تشنه ابر باد و شکوفه از رقص تو به وجد می آیند سرنا و دهلش با من طلب مهر و بارانش با تو در میانه ی پر از قهر و تلخی پر از ظلم و نامردی بازی چوپی وار با تو برقص تا برقصیم..