-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 فروردین 1398 06:26
من مردمم من ملتم، انبوهِ مردم، ازدحامِ افراد، تودۀ آدمیان. خبرت هست هر آنچه بشر تاکنون فتح کرده تنها به یاری من بوده است؟ من کارگرم، محصلم، خانه و لباس جهانیان را میدوزم. من صدای شاهدانِ تاریخم. در من چه ناپلئونها و لینکلنها آمده و رفتهاند، زیسته و مردهاند. چه بسیار از آنان دیدهام. زمین را شخم زده و بذر افشانیده...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 فروردین 1398 06:25
بر گلوی ساز.! سازم مانده در گل بازخمه های خون و نت ی شکسته در گلویش ... پرتره ها وا ژ ونه می گریند با خیل سوگواران ژ ولیده بر مزار لاله ها کاغ کاغ شوم شب لمیده بر ویرانه ی باغ ... چه حریصانه می جود پوست وکنده و برگ .. از بلوط و جنگل و نیشکر افتاده برآب چکاچاک آوای زنجیریان می آید از پشت کوه قاف .! بوی کافور می دهد خاک...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 فروردین 1398 06:17
خانه ام کجاست ...؟ در امتداد جاده ای رو به عظمت تنهائی ...!!! در آغاز یک اندیشه، در شکست یک سکوت !!! در پس کوچه های لغزنده و گم شده شهر ... در شیب ممتد یک سقوط، یا فراز بلند یک صعود ...؟ در فریادی به عمق خشم ... یا اشکی در شیار یک افسوس ! خانه ام شاید ! در بن بست کوچه ایست که راهم را مسدود ساخته ، و اندیشه ام را محدود...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 فروردین 1398 06:15
روزهای پس از طوفان و طاعون سخت است روزهایی که از پس خودت برامدی و بلند شدی , ایستادی , خودت شدی و باز شروع کردی . روزهای مراقبت , آرام رفتن , آرام خوردن , آرام گرفتن . دوره نقاهت روزهای خودش را دارد باید مراقب بود باید هر از گاهی چک کرد درجه تب را , از دور زیر چشمی حواست باشد باز نگردد , علایم بیماری یا تب و لرزهای...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 فروردین 1398 15:15
زندگی کمی صبوری میخواست ما صبر را از انفعال باز نشناختیم به ما از شادی گفتند ولی ما لودگی آموختیم گفتند به وقت مصیبت جامه ها سیه کنید ... ما سیاه جامگان هستیِ خویش شدیم مصیبت را با زندگانی برابر دانستیم آیین های سوگواری را چون جان زیستیم گفتند از خطر دوری کنید ما خطرها را به بازی گرفتیم اندکی دیوانگی برای فرار جایز...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 فروردین 1398 21:05
در قصه زندگی اغلب ما مردها حداقل یه فصل به دوچرخه اختصاص داره منم از این قاعده مستثنی نیستم، تا دوره راهنمایی به عشق دوچرخه درس خوندم اینو همه ی مدرسه میدونستن از مدیر تا مستخدم، حتی یک بار که بازرس به مدرسه اومده بود ازم پرسید برای چی اومدی مدرسه؟ چرا درس میخونی؟ وقتی گفتم درس میخونم تا برام دوچرخه بخرن، همه کلاس زدن...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 فروردین 1398 20:06
من غروب را از پس پنجره ی غبار گرفته نظاره گَرَم وقتی قبل از بهار پایت شکست وقتی بعد از بهار تبارت به مویه نشست بگذار خورشید هم غبار آلود و نا امن غروب کند ... بگذار با خورشید هم قهر کنیم... تا ابر تیره به حکمرانی خویش در خاکم پایان دهد بگذار تا در آغاز سپیده مردم هشیارتر برخیزند تا بر اوج قله های سربلندی، طلوعِ خورشید...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 فروردین 1398 07:10
تصور کن بهشتى در کار نیست کار آسانى است اگر سعى کنى ... وهیچ جهنمى آن پایینها وجود ندارد بالاى سرمان فقط آسمان است تصور کن همه مردم دنیا فقط براى امروز زندگى میکردند تصور کن هیچ کشورى وجود نداشت تصورش سخت نیست هیچ چیز براى کشتن یا کشته شدن وجود نداشت هیچ دینى در کار نبود تصور کن همه مردم دنیا در صلح وصفا زندگى میکردند...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 فروردین 1398 18:25
و نمی دانند نور چیست... سربازان تاریکی آنها را با هراس رشد داده اند شوالیه های سیاه ... هراس از هرچه روشنی سربازان تاریکی همه جا چون هوا پرحضورند در مدارس ، دانشگاه ها ، خانه ها هرجا مردم چشمانشان تنگ شود نوری تابیده شده آنگاه ... چون سگی وحشی می خروشند آنها دست آموزند در مقابل جنگ با روشنی جیره گرفته اند دست لیسیده...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 فروردین 1398 08:07
در برابر "بوف کور" سکوت می کنم ، می ایستم ، افسون می شوم ، می ترسم ، مثل گم شدن در گورستانی متروکه ، ساختمانی با معماری عجیب و غریب ، با دهلیزهای تو در تو ، هزارتوهای پیچ در پیچ ، سرداب های نمور و اشباحی که از هر طرف سرک می کشند ... پیرمرد خنزرپنزری ، لکاته ، زن اثیری ، قصاب ، رجاله ها ، اشباحی از درون ما ،...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 فروردین 1398 17:37
هزاران سال پیش ، زیر ستیغ آفتاب جایی کنار نیل ، شلاقهایی بر پیکرم فرود آمد ، هنوز دردش تازه است ، طعم شوری عرق و خون ، برلبان خشکیده ام ، جلاد بیرحمانه میزد رگبارِ کلمات تحقیر آمیز را چون شلاق بر پیکر نحیفم ، و سالها از آن تاریخ گذشت ، امروز کنار نیل نیستم ، در آپارتمانی مدرن غنوده ام ، اما نجوای کلمات قدیمی از...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 فروردین 1398 18:23
....باران می بارد و من شبیه خودم می شوم این سیل چهل سال پیش آمد ، وقتی دست و دهان بسته به حضور حکومت دینی آری گفتیم ...ما صدای سیل را نشنیدیم ، چشم های ما سیل بنیان کن را ندید ، ما سیل را باور نکردیم ، ما دهان فرو بستیم ، ما چشم و دهان فرو بستیم ، حالا باران که نشان لطافت است ، می بارد و تلخ می بارد ، می بارد و همه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 فروردین 1398 09:23
تنهایی بیمناکی تمام تنم را زخم می زند اسیر بازی ناخوشایند ابر و رود شده ام و همچنان بر ویرانه های خانه ام اشک می ریزم ودیگر چه جای اشک که حتی کاری از فریاد زخم کرده گلویم نیز ساخته نیست ... اینک ! در پس ِ هزارسالگی ام مضحک دست نابودی وشکسته استخوان آوازی در گلویم ترانه ای که معنای بودنم بود " بارو ... بارو ......
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 فروردین 1398 09:22
هزار و هفتصد و بیست سه سال پیش , تابستان , در یک تاکستانِ آباد , باغبان , دور از چشم همسرش , زن کدخدا را پنهانی به باغ می آورد و در میان کَرت ها و بوته های انگور با او عشقبازی میکرد .. زن کدخدا , از فرط عفت و نجابت , روی از من مستور میکرد و باغبان , هر بار با دسته بیل , محکم بر تن چوبینِ من میکوبید تا زَنک , صدای تق...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 فروردین 1398 09:15
کابوس بر زخمهایم نمک بپاشید من دردی را باز تجربه میکنم که سوزش تیزش تاریکترین کنج خانهام را در نوردیده است! بر زخمهایم نمک بپاشید وقتی که زن را در قامتی سیاه قنداق پیچیدهاند و گیسوانش را چون مار افسونگر بهشت خداوندی نفرین کردهاند و... به سوراخ سیاه مقنعه راندهاند. ناقوسها را بصدا در آورید و در عزای نیمی از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 فروردین 1398 08:41
همیشه روزهای اول سال تداعی خاطرات تلخ گذشته است ..واژه ها خیلی وقت ها ترسناک و دلهره آور هستند ..می کشند، زنده می کنند، می گریانند و می خندانند. بعضی هاشان حساس اند انگار وقتی نوشتی شان، زنده می شوند. وظیفه پیدا می کنند که بیایند و یقه ات را بگیرند. شکنجه ات کنند.. "رفت "یکی از آن واژه هاست.وقتی کسی که پر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 فروردین 1398 08:20
همه چیز خوب است حال من و آسمان... باران نم نم می بارد شکوفه ها می رقصند بهار در کوچه ها قدم می زند شهر از صدای خنده مردم پر است! تو داری می آیی و من چای بهارنارنج دم می کنم عطرت در کوچه پیچیده می بینی چقدر همه چیز روبه راه است! دروغ سیزده زیباست به اندازه خبر آمدن تو و بهار......
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 فروردین 1398 19:28
هوا ابریست باد سردی میوزد و آسمان بغض فرو خورده ی خود را می شکند و می بارد از زیر آوار زمان صدای نحیفی به گوش میرسد خانه ام را سیل برد
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 فروردین 1398 19:22
نوروز خمیده شد ـ بهار پژمرد ؛ جهل سر به فلک کشیده !!.... بر مزار عقل . هر خنده را ....... سر بریده فقر .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 فروردین 1398 19:16
سمفونی نبرد همین دیروز بود که از زاری برگور عزیزی بازآمدیم، دهانمان هنوز پرازخون است وسینه هایمان درهُرم دردآورعزا میسوزد؛ آخر این دلِ دردمندِما به تاوانِ کدام ناکرده ودرعقوبت کدام ناگفته، چنین بر آتشی هماره به زاری نشسته است که از گریه به گریه میرود؛ وازتابوت کشانی بی آنکه خاک مرگ از تن زدوده باشد، به ضجه یِ دردآورِ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 فروردین 1398 19:13
فقط وقتی که آخرین درخت بریده شد، آخرین ماهی صید شد، و آخرین رود آلوده شد، فقط اون موقع میفهمیم که نمیتونیم اسکناس و پول بخوریم. ... طبیعت زیباست و به همون اندازه شکننده و آسیب پذیر، امروز مواظب طبیعت باشیم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 فروردین 1398 19:04
آبیدر سرخ تانک هایت را بیاور و موشک هایت، اما بگذار تفتگچیانت بدانند: که فرزندانِ سرخ آبیدر از مرگ قویترند. سلاح هایت امان ات نخواهند داد. اینجا ، دیر زمانی است که شورا معنای آزادی است. و سرخ ها همیشه مثل باران تابستانه قاعده را بر هم میزنند، نه خان به قدرت میماند ونه سرمایه دار، که فرزندان سرخ آبیدر نبرد آزادی را با...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 فروردین 1398 19:02
چقدر امتحان الهی!! کشور ایران را چهل سال پیش سیل زد و برد، سیلی بدتر از زلزله، بدتر از بمب شیمیایی، بدتر از جنگی که تمام شیرازه جامعه را نابود میکند. وقتی چهل سال پیش برای بار دوم اسلام به ایران هجوم آورد و آن را فتح کرد، مدنیت سقوط کرد،انسانیت از هم پاشید و از همانجا سیر سعودی مردم و به قهقرا کشاندن زندگی آنان شروع...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 فروردین 1398 22:02
و عشق... در قلب من و دستان توست.... در گلدان گلی که با حضورت هرگز سبز نشد و من زمان را به مسلخ کشیده ام... در کشاکش رنج امروز، ودر لحظه لحظه ی جان دادن برای وحشت از فردای بدون تو... مرگ را بارها زندگی کرده ام... ومرگ را هربار زندگی میکنم با من گفتی از دوست داشتن، و عشق که به غایت بخشنده است... و من.... وای بر من، که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 فروردین 1398 22:00
خطیب و واعظی آمد به تهران بدید او بدحجابان را نمایان همانگه آسمان غُرّید و باران بزد بر شهر و شد دریاچهٔ وان به منبر شد به میدان و خیابان بگفت ای بانوانِ شرِّ ایران قسم بر تین و بر زیتون به قرآن پناهم سویِ او از شرِّ شیطان حجاب از سر برون کردید و الآن نصیبِ ما شُدَش سِیلی فراوان به ناگه از میانِ جمعِ یاران...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 فروردین 1398 22:14
دیروز عزا ...امروز عزا ...فردا عزا این چه عزاییست که دایمی است نکند به عزا عادت کرده ایم ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 فروردین 1398 22:07
صفحه چون سیاه باشد قلم را یارای جولان نیست
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 فروردین 1398 22:02
سرخ می زند از رد شلاق تن کارگران در سرزمین چاه های نفت میدان های گاز قاضی عمامه را می چرخاند قاه قاه می زند . از رد شلاق گر گرفته تن عرق اش خشک نشده این مزد کارگراست در حکومت سرمایه دین مدار این خون نبض زندگی ست که می زند کیفر خواست علیه بیداد فریاد ها مگر شکسته در گلو که کسی دم نمی زند قاضی قاه قاه می زند . آه ... تا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 فروردین 1398 22:02
هنگام سال تحویل لحظه ای ثانیه ایستاد ماهی های قرمز تنگ هم ایستادند... شهر آرام شد... سکوتی پابرجا... انگار همگی منتظر آمدنت بودند... و حال آمدی... روز های اول همه ذوق دارند ولی بعد تکراری میشوی... مثل پارسال! چه زود گذشت. همه گفتند خداروشکر سال جدید آمد اما چند روز یا چند ماه دیگر خسته می شوند و دعا می کنند که سال...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 اسفند 1397 22:13
تو رفتی... امّا یادت رفت خنده هایت را ببری و تصویر ِ چشمان ِ زیبایت را از پشت ِ پلک هایم پاک کنی زمستان هم تمام شد تو کجایی؟ بیا، که بهار بی تو معنایی ندارد سفره هفت سین ماهی های قرمز توی تنگ دورهمی های خانه مادر بزرگ همه چشم انتظار مهربانی های تو هستیم