بیتا

بیتا دل نوشته های رویایی وخیالی نیست، اندوه و حزن یک مادرست، بیتا عشق مادریست به دختر، دلنوشته ی مادرانه، بیتا وبلاگ مادری دل سوخته وفداکاراست که تمام لحظات زندگی را با خاطرات و یاد دخترش زنده ست و زندگی می کند.

بیتا

بیتا دل نوشته های رویایی وخیالی نیست، اندوه و حزن یک مادرست، بیتا عشق مادریست به دختر، دلنوشته ی مادرانه، بیتا وبلاگ مادری دل سوخته وفداکاراست که تمام لحظات زندگی را با خاطرات و یاد دخترش زنده ست و زندگی می کند.

در برابر "بوف کور" سکوت می کنم ، می ایستم ، افسون می شوم ، می ترسم ، مثل گم شدن در گورستانی متروکه ، ساختمانی با معماری عجیب و غریب ، با دهلیزهای تو در تو ، هزارتوهای پیچ در پیچ ، سرداب های نمور و اشباحی که از هر طرف سرک می کشند ...
پیرمرد خنزرپنزری ، لکاته ، زن اثیری ، قصاب ، رجاله ها ، اشباحی از درون ما ، از دور دست های تاریخ ، تاریخ دیرسال ، سنگین ، بویناک.....قهرمان های بوف کور همین ها هستند .
بوف کور ما را می ترساند ، چون صمیمی است ، دروغ نمی گوید ، حقیقت را باز می تا...باند ، اگر دروغ می گفت ، اگر فریب مان می داد ، ترس و شرم توامان بی معنا بود ، بوف کور مدام هیولای درون مان را ، اشباح درون مان را به ما نشان می دهد ، آینه ای است تمام قد ، رو به روی ما ، رو به روی فرهنگ ما ، با هر نگاه وحشت زده و شرمناک ، تصویری از ما را نشان می دهد، تصویر درون ما را ، ...پیرمرد خنزرپنزری ، لکاته و رجاله ها ...به همین دلیل سکوت می کنیم ، می ترسیم و افسون می شویم .
شخصیت های بوف کور، چربدستانه در هم فرو می روند ، به همدیگر تبدیل می شوند ، اصلن همه یک نفر هستند ، فقط نقاب شان عوض می شود ، فقط لباس عوض می کنند ، شخصیت هایی که در ما حضور دارند ، در من که می نویسم ....
اشباحی که در ما حضور دارند ، در ما زندگی می کنند ، شاید به همین دلیل تکرار شده ایم ...تکرار می شویم ! ، شاید به همین دلیل پیرمرد خنزرپنزری دست از سر ما بر نمی دارد ! ، پیرمردی که بر بلندای شهر می ماند و دست تکان می دهد ، پیرمردی که به گذران تلخ ما پوزخند می زند ...
"بوف کور" جغدی است که بر ویرانه های تاریخ ما نشسته و تلخ می گرید ....

احمد رضا غفاری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.