-
ارزوهای رفته بر باد .......
شنبه 18 اردیبهشت 1395 20:42
زندگی جریان جالبیه. اتفاقات و انسانهای مختلف، شادیها، عصبانیت، امید، تلاش، عشق، انتقام، نفرت، پیشرفت، شکست، و کلی چیز دیگه .بعضی روزها کارهایی انجام میدیم که یه ساعت بعد خاطره میشه .خاطره ای زیبا ولی تلخ که بعضی هاش رو میشه تعریف کرد .وبعضی ها رو نه .. با فروش مقداری از طلاهای خانه پدری یه موتور سیکلت خریدیم .همسرم هر...
-
خاطره
شنبه 11 اردیبهشت 1395 21:48
دو سه ماهی زندگی را به سختی گذراندیم .غرور زیاد من وبیکاری خود وهمسرم برای ما که تازه اشیانه ای ساخته بودیم زندگی را به کاممان تلخ کرد .خانه ای را که در ان ساکن بودیم ومتعلق به یکی از دوستان پدرم بود برای فروش گذاشتند وما ناچار شدیم به خانه ای در حومه شهر نقل مکان کنیم .چند روزی مشغول جابجا کردن اسباب واثاثیه بودیم...
-
اخر قصه
شنبه 11 اردیبهشت 1395 18:02
بازم یه قصه تکراری از همون هایی که از شنیدنش سیر نمیشی ولی اروم هم نمیشی از همون قصه های قدیمی که با مرورش خنده ات میگیره گرچه تلخه .کاش زندگی همین بود .به سادگی کودکی .بیخیال ادمها میشدی .بی پروا پروانه میشدی دل به اتش میزدی . دل به دریا میزدی بیخیال خشکی ها میشدی .دهانم پراست از کلماتی که همیشه پنهان شده اند...
-
خاطرات
پنجشنبه 9 اردیبهشت 1395 13:16
حکم اخراج من وهمسرم را در یک روز به ما ابلاغ کردند رفتم اداره اموزش وپرورش که ببینم چه خبره دیدم عده زیادی از همکاران انجا جمع شده بودند دست هر کدام برگه ای بود برگه عزل از خدمت با برچسب های متفاوت وابسته به حزب توده .مجاهدین . اقلیت . اکثریت و...در یک شب حکم اخراج 1700 نفر رو امضا کرده بودند جناب رییس اموزش وپرورش را...
-
غم
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395 16:54
دلتنگی هایم را چگونه بگویم وقتی قلم نیز دلتنگی هایم را نمی نویسد.. بگذار دلم را بتکانم شاید سبک شوم ولی نمیخواهم خاطراتم را بتکانم چون من با خاطرات زنده ام فقط میخواهم کمی سبک شوم .. حالا من مانده ام یک دل ومشتی خاطره ویک بی تا ...................
-
خیال
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395 16:53
کاش غبار غم گرفتهء شانه های تو جای تسکین دردهایم بود مرد من خسته ام .دلشکسته ام ولی گریه نمیکنم کسی چه میداند سفیدی موهایم گویای چه درد بزرگیست مرد من فقط مرد باش .......
-
خاطرات
سهشنبه 7 اردیبهشت 1395 19:55
خواستگارهای زیادی داشتم اینده ام رابا عشق رقم زدم وبا همسرم ازدواج کردم در خانه پدری عقد کنان ساده ای با هزینه پدر برگزار کردیم من حتی لباس عروس بر تن نکردم با حلقه ای به قیمت 700 تومان ومسافرتی به اصفهان زندگی مشترک رادر خانه استیجاری شروع کردم دوماه بعد از ازدواجم حکم اخراج من وهمسرم به ما ابلاغ شد زمانی که در روستا...
-
خاطره
جمعه 3 اردیبهشت 1395 20:13
زمزمه های اعتراضی از معلمین به گوش ما هم رسید درلفافه از ظلم وستم شاه برایمان صحبت میکردند دوتن از معلمین تبعیدی بودند دانش اموزان مستعد را به سوی خودشان جذب میکردند وما را به خواندن کتاب تشویق میکردند من هم شروع کردم اولین موضوع مبارزه با امپریالیسم وخواندن کتاب های مارکس وابشوران وفصل نان رمان همیشه مادر ورمان کلیدر...
-
ماهی سیاه کوچولو
چهارشنبه 1 اردیبهشت 1395 06:57
سالهای پر از اشتیاق کودکی مثل باد گذشت وجایش را به نوجوانی داد من در مدرسه پسرانه درس میخواندم دختری زیبا .شاداب .دختری که بسکتبال بازی میکرد ودوچرخه سوار ماهری بود بارها زمین خوردم وگوشم به حرف مادر بزرگ بدهکار نبود تو دختری دختر که دوچرخه سواری نمیکنه .دوست داشتم پسر باشم گویا قرار بود زندگی را من بدوش بکشم خانواده...
-
دلتنگی
شنبه 28 فروردین 1395 09:19
وقتی غمی بر شانه ات دست میگذارد, دستش را بگیر و بلند شو.باید باور کنی غمهابرای این به سراغمان می آیند تا مارا بلند کنند و بلندتر. دخترک شیرینم! گاهی که نفسم به شماره می افتد و حجم دلتنگی هایم زیاد میشود و ته نشین خاطرات تلخم بر چهره ام نمیگذارد که لبخند کمرنگم دیده شود, به این فکر میکنم که من و تو چقدر از این راه را...
-
خاطرات
شنبه 28 فروردین 1395 09:17
دوباره صبحی دیگر .دیشب من وقلمم در جدالی سخت با هم به میثاق خاطرات رفتیم خاطرات تلخی که تمام وجودم را فرا گرفته من به قلم سپردم بیا ویکبار با جوهر ابی بنویس از ستارگان اسمان الهام بگیر من را با شادابی و جوانی بنویس با دلخوشی های اول زندگی دیدن لحظه لحظه عمر فرزندانم که چگونه پا بپایشان بزرگ شدم لحظه های سخت بیکاری...
-
کودکانه
شنبه 28 فروردین 1395 09:16
سالهای پر از اشتیاق کودکی مثل باد گذشت وجایش را به نوجوانی داد من درمدرسه پسرانه درس میخواندم اولین کتاب را دبیر ادبیاتم بمن هدیه داد بنام ماهی سیاه کوچولو خواندن کتابی که سنخیتی بامن دردانه پدر نداشت همیشه جیبم پر پول بود ولی روحم را سپردم به ماهی که میخواست به دریا برسد.
-
دختر زیبای من
جمعه 27 فروردین 1395 18:23
وقتی غمی بر شانه ات دست میگذارد, دستش را بگیر و بلند شو.باید باور کنی غمهابرای این به سراغمان می آیند تا مارا بلند کنند و بلندتر. دخترک شیرینم! گاهی که نفسم به شماره می افتد و حجم دلتنگی هایم زیاد میشود و ته نشین خاطرات تلخم بر چهره ام نمیگذارد که لبخند کمرنگم دیده شود, به این فکر میکنم که من و تو چقدر از این راه را...
-
ارمغان
چهارشنبه 25 فروردین 1395 20:55
کاش میشد یک روز صبح کسی در خانه ام را بزند وبگوید سلام لبخند را برایت به ارمغان اورده ام غبارهای به جا مانده از سکوت را دور بریز غمها را بر دفترت بنویس رنگ خودکارت را عوض کن لبخند رابرروی لبهایت نقاشی کن از گذشته ها دل بکن بیا برغم بی پایان لبخند بزن امده ام بمانم برشانه های من تکیه کن کاش یادم بماند روی این نقطه از...
-
تلخی افکارم
شنبه 21 فروردین 1395 18:06
دیشب دوباره افکارم به تلخی به تصویر کشیده شد رفتنت را باور نمیکنم باران می بارید یاد لحظه ای که مانند گلی تشنه دستانت رازیر قطره های باران گرفته بودی گویی می دانستی اخرین باران زندگیت است .به چه می اندیشیدی ؟کاش می پرسیدم کاش فکرت رو میخواندم کاش میدانستم مسافری .میپریدم در اغوش میکشیدمت ودرصندوقچه قلبم زندانیت میکردم...
-
مرثیه
شنبه 21 فروردین 1395 18:05
مرثیه ای در سوگ بی تا بی تا، پرنده ی مهاجری بود که آواز غریبی داشت. نگاهش اندوه بزرگی داشت. انگار راز بزرگی توی وجودش بود. حتی لبخندهاش تلخ بود و حرف می زد و من نفهمیدم و اگر می فهمیدم و انگار دنیا برای نفهمیدن است. بیتاکه بود آینده ای را طراحی می کردم و اجازه می دادم تو خیالم نقشه ام را اجرا کند. بازی کند نقشی که سهم...
-
برخیز دردانه ام
جمعه 20 فروردین 1395 21:48
زمستان گذشت گلها شکوفه کرد زیبای خفته ی من بیا....وبگذار صدای تورابشنوم، صورت زیبایت را ببینم تورا میپرستم دردانه ام تورا بجای تمامی خاطرات تلخ زندگیم دوست دارم ترا بجای تمامی روزگاری که زندگی نکردم دوست دارم ترا جای هر انچه در دنیا ندارم دوست دارم اه ......کلمات ازتودورم کرد، فقط میگویم برخیز ونرو دردانه ام.