ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
دوباره صبحی دیگر .دیشب من وقلمم در جدالی سخت با هم به میثاق خاطرات رفتیم خاطرات تلخی که تمام وجودم را فرا گرفته من به قلم سپردم بیا ویکبار با جوهر ابی بنویس از ستارگان اسمان الهام بگیر من را با شادابی و جوانی بنویس با دلخوشی های اول زندگی دیدن لحظه لحظه عمر فرزندانم که چگونه پا بپایشان بزرگ شدم لحظه های سخت بیکاری همسرم گرچه از لحاظ مالی درمضیقه بودم ولی لبخند بیتا همیشه همراهم بود واز تنگنا ومشکلات باکی نداشتم از نداری وفقر هراسی نداشتم چون دلخوش به اینده بودم دائم با زمانه درحال دست وپنجه نرم کردن بودم گاهی خسته میشدم ولی عطر لاله های من همیشه مرا زنی شاداب وخندان نشان میداد صدای خنده های بیتا را حتی در درونم نیز احساس میکردم من زنی خسته از دغدغه ها ولی دلخوش به بیتا بودم .کاش قلم دراین نقطه مدتی توقف کند تا این لحظات را به خورد وجودم بدهم کاش .........