-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 اسفند 1397 11:45
خداحافظ اسفند .... خدا به همراهت پسر ته تغاری زمستان... تو و مادرت ننه سرما رسیدید به پایان امسال... امشب را به پایانت می بریم ... در حالی که فردا بهار عطرافشان ... و پایکوبان... جای تو را پر خواهد کرد.... بهار و دخترهایش.... می آیند تا شکوفه باران کنند... روزگارمان را..... بهارتان مبارک.... نوروزتان پیرور.... هر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 اسفند 1397 11:16
بهار دامنکشان، پاورچین پاورچین آمده تا پشت پَرچین صدای زمزمه عشق پیچیده در کوچه های دوستی عطر هم اغوشی باران وخاک دریچه ی دلها را می نوازد عطر یاس لا به لای دیوان حافظ میرقصد و میخواند: مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 اسفند 1397 11:12
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 اسفند 1397 10:45
از پچ پچِ بنفشه های سر براورده بگیر ، تا نسیم های گاه و بیگاهی که عطرِ شکوفه های گیلاس را به مشام کوچه های خواب زده هدیه می دهد، ... از شادی ها و لبخند های کودکانه بگیر ، تا چادر گلدارِ سفید مادربزرگ که سالی فقط یکبار از صندوقچه ی قدیمی اش بیرون می آید و گیس های سفیدش را به گل و سبزه می آراید ، می شود فهمید که بهار...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 اسفند 1397 10:28
بی تو از لاله های سرخ گذشتم چه زیبا چه دلگیر بی تو از شهرمان گذشتم در هوایی بی نظیر بی تو باد شدم نسیم شدم شوق پرواز در دورها مرا بخود کشید روزها و شبها گذشتم کوچه های کودکی را با شوق تو در نوردیدم در سحرگهان که سرخ بود و یاس و رُز بوی عشق پراکنده بود اما بهار را ندیدم در کوچه های تنهایی غربت گریستم و دانستم بی تو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 اسفند 1397 10:28
واگویه یِ بهاری بهار که می آمد بابونه ها قد میکشیدند بر بام کاه گلیِ خانه یِ ما ودیگرسقف خانه ی ما چکه نمیکرد. وسربالایی پشت خانه پرمیشد از پرکلاغی ها یِ سرخِ سرخ. وقتی که بهار میامد ما میتوانستیم بدونِ دمپایی درکوچه های خاکی بازی کنیم وحسرت لباس زمستانه ودرد طعنه یِ دیگران را به باد فراموشی بسپاریم. بهار که می آمد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 اسفند 1397 10:51
روزی که جهان گریست هنوز زخم هیروشیما بر دل مادر زمانه مانده بود که داغ کودک حلبچه، فریادها را در گلو بغض کرد زیرا در باور مردم این دیگر باور ناکردنی تر بود. امروز در کوچه های حلبچه گرچه صدای شادی کودکانه به گوش می آید تا زمزمه های رویش در سرزمین سوخته نوید فردایی پرشور را برای فرداییان نقاشی کند اما کودکان دیار شهیدان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 اسفند 1397 10:42
حال وهوای بازار و کوچه وخیابان این روزها حس وحال دیگری دارد .خیابان های شلوغ .پیاده رو ها شلوغتر .ولی گویا فقط آمده اند تا هوایی بخورند و یا با دیدن سبزه هاو ماهی های رنگارنگ و سنجد وسکه های نقره ای و زرد جیب های خالی شان را خالی تر کنند وبه خانه برگردند به آدمهایی که از کنارشان رد میشوم یا در تاکسی کنارشان مینشینم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 اسفند 1397 19:30
"از کرامات شیخ ما چه عجب..." آقای سروش در یک سخنرانی مدعی شده است که "خمینی" با سواد ترین رهبر در تمام طول تاریخ ایران است ، ایشان می گوید : "خمینی حتا از رهبران اروپایی هم با سوادتر است" .....به نظرم حالا می توانیم سروش را مبدع یک نظریه ی جنجالی دیگر بدانیم ، نظریه ی "فقیه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 اسفند 1397 19:35
" ناپلئون مجری شوم مقاصد سیاه تاریخ بود " ، این خصیصه ی مشترک تمام دیکتاتورهاست ، مرده یا زنده ، فرقی نمی کند ، نرون ، چنگیز ، تیمور ...هیتلر و استالین ، همانگونه که مستبدین و دیکتاتورهای امروز نیز سمت های تاریک تاریخ را نشانه رفته اند و لگام اسب شان را به سمت شومترین حوادث گرفته اند ، حوادثی که ناگزیربه نام...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 اسفند 1397 19:22
امشب چه سرخ ام مثل صدای ویکتور خارا با گیتاری که سرخ می نواخت در شب های شیلی.. برای کودکی که ماه را دوست داشت برای تو برای من در استادیومی به وسعت خاک به وسعت رفاقت . امشب چه سرخ ام مثل صدای ویکتور خارا با هزار ترانه ی پنهان در گیتارش با گل سرخ و شعری برای تو ای آفتاب من ای آزادی ! «عیدی نعمتی»
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 اسفند 1397 12:57
عمرِ احساساتِ یک زن ذره ذره با هر کوتاه آمدنى کوتاه مى شود .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 اسفند 1397 12:48
فروغ عزیز ... گفته بودی اگر به خانه ات آمدم چراغ بیاورم و یک دریچه ، که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگری ... ولی افسوس ..! که چراغ گردسوز لب طاقچه ، مدت هاست که خاموش است ..! در سرزمین چراغ های مرده ، روشنایی را حلق آویز کرده اند .. !! حیف ..! دریچه ای را که آرزو کرده بودی .. سالهاست که به ازدحام خیابان متروکی باز...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 اسفند 1397 12:40
8 مارس
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 اسفند 1397 12:37
من زنم، زنی مقاوم و سخت آرزومند در آرزوی فردایی روشن در آرزوی تساوی حقوق و برابری شادی ام، اندازه ی آرزوهایم نیست با رویا زندگی می کنم ... رویایی که روزی به حقیقت می پیوندد لالایی می خوانم برای رویاهایم محکوم به رعایت عرف و سنتی هستم که سزاوارم نیست ! مقصد من پرواز است می خواهم اوج بگیرم تا پهنه گسترده آسمان آبی شوق...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 اسفند 1397 12:14
من کیستم؟! از قلم افتاده ای سنگسار شده ای بازخواست شده ای به قدمتِ تاریخ زنده بگور شده ای.... من یک زنم! زنی که نباید برقصد و یا آوازی حنجره اش را بنوازد دستانم میلرزد بر بستر این جهل فراگیر برپیشانی پریشان آدمییت در خفاخانه ظلمت شب درهم میشکند تابوها را دوباره می ایستم همراه شاخه های رقصنده امید در دشت آغشته به خون...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 اسفند 1397 12:13
مادران را بستائیم، زنان را گرامی بداریم! چه پدیده حیرت آور و شگفت انگیزی هستند این زنان و مادران. وچه نغمه های پرشور وشرری هستند این زنان. اینان،خورشید جان نواز زندگی اند. خون در رگ حیات اند. آفریننده کاروان نوشندگان آفتاب ا ند. اگر زنان نبودند، اگر مادران نبودند. اگر این آفرینشگران رویائی حیات نبودند، آنگاه، آیا کدام...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 اسفند 1397 15:33
یک روز میان تلنگر نگاهت.. تو را از خودت قرض می گیرم کنار خودم می نشانم و یک عمر با نگاهت درگیر می شوم یک روز میان این عصرهای خسته میهمان دلم می شوی من برایت چای می ریزم و تو لبخندهایت را توی دلم می ریزی راستی بگو حال عصرهای دلت خوب است..!؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 اسفند 1397 15:30
تا که بر این خاک پای نهادی : لاله عباسی ها پژمردند ، و از هراس نفس زهرآگین ات : توت باغچه ی خانه ی ما موسم باردهی را ، ... از خاطر برد. تا تو آمدی ، با آن چهره ی عبوس و خون دلمه بسته در چشم هایت ، مادرم : هرگز لباس عزا را ، از تن بر نگرفت . و قامت راست پدرم ، در زیر تابوت فرزندان جوان اش شکسته گردید. داریوش سلحشور
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 اسفند 1397 15:06
روسپیان با رژ لب های قرمز خط می کشندبر شب خیابان های عرق کرده بوی دلار و تن می دهند . روسپیان با رژلب های قرمز خط می کشند بر شب نوبت خود را انتظار می کشند . در خیابان های حراج تن باد جارو می کشد بر خاکستر عشق و رویا روسپی ها با لب های قرمز پیر می شوند . عیدی نعمتی
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 اسفند 1397 15:04
در زمان قدیم زنان در تنور نان می پختند که پخت آن در هر خانه یکی از ضروریات زندگی بود که در گوشه ای از حیاط ویا خانه تنوری به این کار مشغول می شدند و هر روز عطر خوش نان تازه در کوچه پس کوچه هابه مشام می رسید.به راستی چه خوش بود آن روزگار که همگی دور تا دور تنور خانه مادری می نشستیم و مادر و نانوا برایمان از قصه های...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 اسفند 1397 15:02
گنجشکی بودم مست عاشقانه در خیال پرواز می کردم دیرگاهیست خانه ام در باد هست حتی خیالم از کوچه پس کوچه های زندگی عبور نمی کند عمریست ورق می خورد این سفرنامه تلخ چگونه می توان در آسمانی که سنگها بال می شکنند ترانه های پرواز را ترنم کرد؟ می دانی از چه دلگیرم؟ از واژه ی کوچکی به نام ِ توهم به کدامین جرم حکم دادی؟ به قیمت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 اسفند 1397 14:59
از لابلای فصل ها که عبورم می دهی گاهی سرد می شوم گاهی گرم. رهایم نکن گم می شوم در انتهای فصلی که تو نباشی .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 اسفند 1397 21:11
ایستاده ام در باد با دلی که سر ریز شده از درد تو ایستاده در بلندای خیالم پابه پای خیالت گام بر می دارم من و نداشتنت به واژه می رسیم واژه به باران و باران به هق هق و من آواره واژه های خیسم بگذار باد مرا با خودش ببرد تا رها شوم در باد.. شاید به تقدیر برسم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 اسفند 1397 16:17
« بیا تا جهان را به آغوش بد نسپریم » به تماشا می ایستم ! اشک بر بی نوایی سیاووش می ریزم آغوشتان رنگین از خون کبوتران لاله های واژگون آزادگان بی نام مادرانِ داغ به دل کودکانِ بی سر پدران دربند و، ویرانه های پا بر جا.... روهینا . اخگر
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 بهمن 1397 20:37
نامش "رها" اما محصور در حصار نمی دانم چه مرگش شده دستانش میلرزد دلش می لرزد بار ور ز صبر، بار ور ز درد. هنوز ایستاده اما زندگی دست هایش را بر گلویش می فشارد خط خطی میکند تمام روزهای مانده را شب هذیان هایش را می نویسد بغض صدایش می زند... گم می شود و آرام آرام میمیرد دستانش میلرزد دیگر دستانش بوی نرگس نمی دهد
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 بهمن 1397 20:12
از غربتش خسته بود و آشنایی می جست .کوله بارش سنگین بود، سنگین از زمانی که بر او گذشته بود از غربتش گریست... اشک غربتش ، تمام غبارهایی که او را طعنه ی دور بودن می زد شست. و دنیای من روشن شد. آرزوهایم را .خیال هایم را .رویاهایم را آنقدر نزدیک دیدم که تمامی سختی های چندین وچند ساله را فراموش کردم .دلش لرزیده بود و چقدر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 بهمن 1397 20:11
زنی را شلاق می زدند، به این گمان که خویش را به بهای پشیزی به آغوش مردی سپرده بود، و یا شاید هم تار موی کاکلش عرش را یه لرزه کشانده بود، یا که لباسی رنگین به تن داشت که ایمان در مقابل اش زانو میزد. زنی را شلاق می زدند، و مردان شماره میکردند ضرب هایش را. و دوره می زدند تا بیابند زنی را که به بسترش بخوانند به بهای پشیزی....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 بهمن 1397 22:12
مرگ در می زند در کوچه پس کوچه های شرع شلاق شرافت خنجر زنگ زده تاریخ بر پیکر نحیف ناموس تمامییت حضور مردی از قبیله بربر زنی مثله شده را در خیابانی به دنبال می کشد که روی چراغ قرمزش واژه تمکین می رقصد و فریاد می زند حق من است در سکوت چشمهای مردم خواندم بگذار که اسلام در سرزمین من حکومت کند و زن در دوزخ دموکراسی قبیله...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 بهمن 1397 22:06
ستاره شدیم سوسوزنان در ژرفای این شب سیاه چرخیدیم شعله کشیدیم آواز خواندیم آوازهایمان فراتر از تفسیرهای عالمان وزاهدان شد شعله هایش فراتراز جدال مسجد و میخانه گر گرفت وبالا رفت درسرمای زمستان در گذرگاه آبیدر قطره اشک سرخی شدیم که از پلکهای کارگران و کولبران خسته آزادی را می رقصند در تمام شب بر تمام سفره های خالی کشتگان...