بیتا

بیتا دل نوشته های رویایی وخیالی نیست، اندوه و حزن یک مادرست، بیتا عشق مادریست به دختر، دلنوشته ی مادرانه، بیتا وبلاگ مادری دل سوخته وفداکاراست که تمام لحظات زندگی را با خاطرات و یاد دخترش زنده ست و زندگی می کند.

بیتا

بیتا دل نوشته های رویایی وخیالی نیست، اندوه و حزن یک مادرست، بیتا عشق مادریست به دختر، دلنوشته ی مادرانه، بیتا وبلاگ مادری دل سوخته وفداکاراست که تمام لحظات زندگی را با خاطرات و یاد دخترش زنده ست و زندگی می کند.

خاطرات

دوباره صبحی دیگر .دیشب من وقلمم در جدالی سخت با هم به میثاق خاطرات رفتیم خاطرات تلخی که تمام وجودم را فرا گرفته من به قلم سپردم بیا ویکبار با جوهر ابی بنویس از ستارگان اسمان الهام بگیر من را با شادابی و جوانی بنویس با دلخوشی های اول زندگی دیدن لحظه لحظه عمر فرزندانم که چگونه پا بپایشان بزرگ شدم لحظه های سخت بیکاری همسرم گرچه از لحاظ مالی درمضیقه بودم ولی لبخند بیتا همیشه همراهم بود واز تنگنا ومشکلات باکی نداشتم از نداری وفقر هراسی نداشتم چون دلخوش به اینده بودم دائم با زمانه درحال دست وپنجه نرم کردن بودم گاهی خسته میشدم ولی عطر لاله های من همیشه مرا زنی شاداب وخندان نشان میداد صدای خنده های بیتا را حتی در درونم نیز احساس میکردم من زنی خسته از دغدغه ها ولی دلخوش به بیتا بودم .کاش قلم دراین نقطه مدتی توقف کند تا این لحظات را به خورد وجودم بدهم کاش .........

کودکانه

سالهای پر از اشتیاق کودکی مثل باد گذشت وجایش را به نوجوانی داد من درمدرسه پسرانه درس میخواندم اولین کتاب را دبیر ادبیاتم بمن هدیه داد بنام ماهی سیاه کوچولو خواندن کتابی که سنخیتی بامن دردانه پدر نداشت همیشه جیبم پر پول بود ولی روحم را سپردم به ماهی که میخواست به دریا برسد.

دختر زیبای من

وقتی غمی بر شانه ات دست میگذارد, دستش را بگیر و بلند شو.باید باور کنی غمهابرای این به سراغمان می آیند تا مارا بلند کنند و بلندتر. دخترک شیرینم! گاهی که نفسم به شماره می افتد و حجم دلتنگی هایم زیاد میشود و ته نشین خاطرات تلخم بر چهره ام نمیگذارد که لبخند کمرنگم دیده شود, به این فکر میکنم که من و تو چقدر از این راه را با هم آمده ایم و چه خاطره ها در این راه داشته ایم این روزها یا سخت میگذردیا اصلا نمیگذرد دلم بی تاب توست که نیستی پریشان مانده ام .حرفهای دلم بسیارند اما کلمات ناتوانتر از آنانند که بتواننداینگونه رفتن تو را این حال بودن من را بیان کنند این روزها نبودنت تمام من را نابود کرده عاجزم از گفتن اینکه با رفتنت چه کردی با من ........ .شاید کسی نداند که برای با تو بودن چقدر ازخود گذشته ام. اما من خوب میدانم که باتوبودن را چقدر بیشتر از خود دوست دارم. دخترزیبای من! هربار که برای تو مینویسم با خود فکر میکنم که آیا نامه دیگری هم نوشته خواهد شد؟آیا هرگز تو این نامه هارا خواهی خواند؟فقط این را میدانم که هربار که برای تو مینویسم تمام توانم را در دستانم جمع میکنم تا با هر کلمه و هر جمله ام روزهایی که بی توگذشت .را ترسیم کنم باز مثل همیشه بر می خیزم کوله بارم را سنگینتر از قبل به دوش میکشم دخترم!بیا با هم بر کاغذ دلتنگی هایمان خط خطی کنیم بیا دلتنگم

ارمغان

کاش میشد یک روز صبح کسی در خانه ام را بزند وبگوید سلام


لبخند را برایت به ارمغان اورده ام


غبارهای به جا مانده از سکوت را دور بریز غمها را بر دفترت بنویس

رنگ خودکارت را عوض کن


لبخند رابرروی لبهایت نقاشی کن

از گذشته ها دل بکن


بیا برغم بی پایان لبخند بزن 


امده ام بمانم برشانه های من تکیه کن  


کاش یادم بماند روی این نقطه از زمین هنوز دو فرزند دیگر دارم کاش.

تلخی افکارم

دیشب دوباره افکارم به تلخی به تصویر کشیده شد رفتنت را باور نمیکنم باران می بارید یاد لحظه ای که مانند گلی تشنه دستانت رازیر قطره های باران گرفته بودی گویی می دانستی اخرین باران زندگیت است .به چه می اندیشیدی ؟کاش می پرسیدم کاش فکرت رو میخواندم کاش میدانستم مسافری .میپریدم در اغوش میکشیدمت ودرصندوقچه قلبم زندانیت میکردم ولی من کور بودم ندیدمت .حال بغضم را فریاد میزنم دست هایم خالیست وپاهایم خسته ودریچه قلبم را زنگار بسته وحتی نفس هم دیگر بامن یاری نمی کند شروع به خواندن میکنم .لالالالاگل باغم ..لالالالاگل سرخم ..مباداکه تو باشی سر خم ....اشک واشک ....پایان همیشگی این قصه .........زینا

مرثیه

مرثیه ای در سوگ بی تا بی تا، پرنده ی مهاجری بود که آواز غریبی داشت. نگاهش اندوه بزرگی داشت. انگار راز بزرگی توی وجودش بود. حتی لبخندهاش تلخ بود و حرف می زد و من نفهمیدم و اگر می فهمیدم و انگار دنیا برای نفهمیدن است. بیتاکه بود آینده ای را طراحی می کردم و اجازه می دادم تو خیالم نقشه ام را اجرا کند. بازی کند نقشی که سهم اوست و بیتاکه رفت طرح بزرگ زندگی ام شکست خورد. کاش اینقدر قدرت داشتم تا دهان مرگ را پاره می کردم و از شکم مرگ بیرون می کشیدم . بیتاتو تمام ذهنم پرسه می زند. به تماشای قد کشیدنش ، بزرگ شدنش نشسته ام و به تمام آن لحظات لبخند می زنم. بیتاکه مرد من هم پشت سرش مردم و کسی نفهمید و خودش هم نمی داند. تمام جهانم هنوز بوی حضور بیتا می دهد......فخر الدین سوادکوهی

برخیز دردانه ام

زمستان گذشت

گلها شکوفه کرد

 زیبای خفته ی من بیا....وبگذار صدای تورابشنوم، 

صورت زیبایت را ببینم

 تورا میپرستم

دردانه ام تورا بجای تمامی خاطرات تلخ زندگیم دوست دارم

 ترا بجای تمامی روزگاری که زندگی نکردم دوست دارم

 ترا جای هر انچه در دنیا ندارم دوست دارم

اه ......کلمات ازتودورم کرد، فقط میگویم برخیز ونرو دردانه ام.