ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
نوشتن روان اشیاء را بر ملا می کند ، دستی به درون می رود و ناشناخته ها را بیرون می ریزد ، ناشناخته هایی که پس پشت ترس ، فریب و ریاکاری پنهان مانده اند ، وقتی می نویسیم ، هستی دیگری می سازیم ، هستی دیگری که لابلای روزمرگی ها گم شده است ، شکسپیر در هاملت به رنج و شرارت ، هستی تازه ای می بخشد ، هاملت تجسد رنج است و کلادیوس تجسد شرارت ، هاملت و کلادیوس بهانه ی نوشتن می شوند تا رنج و شرارت برجسته شود . مکبث از حرکت جنگل می ترسد ، اما این ترس فقط به خاطر پیشگویی ساحر نیست ، این ترس ...درون مکبث حضور دارد و شکسپیر درون وحشت زده ی مکبث را بر ملا می کند ، وحشتی که با رفتار مکبث رابطه ی مستقیم دارد ، مکبث در روایت شکسپیر جسمی متفعن است تا بیانگر وحشت درون باشد .
نوشتن میراندن و زنده کردن است ، تخریب و بازسازی است ، گرفتن هستی و بخشیدن هستی دیگر ، سبز درختان در نوشتن سبزتر می شود و سرخ و نارنجی پاییز با خون می آمیزد ، بنویسیم سنگ ، شیشه ای می شکند و کودکی بازیگوش در خم کوچه ناپدید می شود ، باران در نوشتن می تواند چترها را باز کند . نوشتن در کنار این تباهی مسری می تواند مامنی باشد ، اتاقی که در آن می توان خوابید ، می توان کنار پنجره هایش نشست و رویا بافت ....
نویسنده ی بزرگی گفته بود : تفنگ آویخته به دیوار اگر تا انتهای داستان شلیک نکند ، یک عنصر اضافه است که فضای داستان را تنگ می کند ، در روایت کشدار زندگی می توان تفنگ آویخته به دیوار بود ، با نقش و نگاری خوش و غباری که به نرمی بر آن نقش و نگارها می نشیند ، تفنگی که نمی خواهد شلیک کند ، می خواهد همچنان بر دیوار بماند ، مثل عکس های یادگاری درگذشتگان که نماد مرگند ، مثل تمثال های مبارک که می توان از پس هاله ی نور رگ های سرخ شرارت را در آنها دید ....
احمد رضا غفاری