-
کجایی؟
شنبه 21 اسفند 1395 10:19
جوانه زده گلدان کوچکم دلم کمی بهار می خواهد نمی آیی؟
-
بهار بیا
شنبه 21 اسفند 1395 00:23
دلم می خواهد باران ببارد وصدای پاهایت را قطره های باران به خانه ام بیاورند بهار بیا که من بی تاب شقایق های توام .
-
کمی مهتاب
پنجشنبه 19 اسفند 1395 08:55
زیاده خواه نیستم یک کلبه جنگلی یک میز کوچک چوبی با دو تا صندلی کمی هیزم کمی آتش کمی مهتاب رویاهایم ارزوهایم ویک دکمه تکرار .........
-
حیف
چهارشنبه 18 اسفند 1395 11:51
مادرم آن روز ها همه چیز برایش حیف بود جز خودش ... پدرم هم خیلی چیزها داشت که حیف بود مادرم یک صندوق چوبی بزرگ داشت پر از چیزهای حیف ... در خانه ما به چیزهایی حیف گفته می شد که نباید آنها را مصرف می کردیم ...نباید به آنها دست می زدیم فقط هر چند وقت یک بار می توانستیم آنها را خیلی تند ببینیم و از شوق داشتن آنها حظ کنیم...
-
میروم
یکشنبه 15 اسفند 1395 15:06
فراموشکارترین زن زمینم آنقدر که گاهی حتی یادم می رود که به این دنیا آمده ام تلخی ها را فراموش کرده ام سبک شده ام مثل پر تمام درها را به زور باز کردم بگذارید در ها باز بماند می روم استراحت کنم ........
-
باخودم
یکشنبه 15 اسفند 1395 09:23
به خود احترام می گذارم... یک چای داغ می ریزم کتاب حافظ رابرمی دارم . دفترم ومدادم .دویار همیشگی من کلمات و واژه ها .کنار هم چیده میشود کمی دلخوشی .کمی گذشت همراه یک آهنگ دلنشین به خود می گویم: گیتار زندگی همیشه شاد نمینوازد اما دوستش بدار چون غمش هم خاطره میساز بفرما چایی ات سرد نشود ........
-
یاد گرفته ام
یکشنبه 15 اسفند 1395 09:12
نگرانم مباش تو نگرانم مباش! همه چیز را یاد گرفته ام. یاد گرفته ام از چه بیزار باشم، از چه بگریزم و به پیشوازِ چه بروم. من راه رفتن، در این دنیای شلوغ و تنیده در غم را، بی تکیه گاه، یاد گرفته ام. یاد گرفته ام چگونه هق هق گریه را، از یاد برم، و چگونه تنها برای شادی، اشک بریزم. *** تو نگرانم مباش! همه چیز را یاد گرفته...
-
دلتنگ..
چهارشنبه 11 اسفند 1395 19:34
دلتنگی یعنی: کنار یه رودخونه باشی از تشنگی بمیری من صبورم اما ... این بغض گران صبر نمی داند چیست تمام عمر م با بغض گذشت.. دلم برای کسی تنگ است که دیگر نیست .... دلم برای کسی تنگ است که تمام زندگیم بود دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد… دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد دلم...
-
بنواز
چهارشنبه 11 اسفند 1395 19:10
زمزمه آرامش بخش چشمه های بیرون آمده از دل کوه. خنکای نفس های باد........ عطر آویشن و گلپر ها و پونه های کوهی ........ و لذت خوردن چای هیزمی بر بلندای قله کوه آنچنان این چند روز مرا بفکر فروبرده که گویی الان در آن جا هستم... ................... آنچه که سالها برایم ارزش بود مدتهاست بی ارزش شده رفتار سیاست گرایانه و سود...
-
هوس
چهارشنبه 11 اسفند 1395 19:05
هوس کوچ به سرم زده شاید هم مرگ نمی دانم کوچی بی پایان .مرگی زود رس از این بغض های پنهان خسته ام دستانم را به دستان هیچ می سپارم و درد دل می کنم با درختان با قاصدک ها .با باد .با باران ............ دیوانگی هم عالمی دارد.........
-
مرگ
سهشنبه 10 اسفند 1395 17:32
تاریخ زندگیم تکرار میشود اینبار هم .. یا شاید هم تقدیر رقم خورده ی من است٬ هرچه هست تلخ است و رنج اور. تکرا رنجی ست بیهوده تکرار بیهودگی تکرار سوهان خوردن روحی خسته تکرار برگشتن کابوسهای شبانه از جا پریدن ها در خواب .لرزیدن تک تک سلولهای تنم .تجربه ی مرگ تکرار اشکهای ارزان شده ی هر شب خالی شدن قلبم از مهر .از گرما ....
-
بیا
سهشنبه 10 اسفند 1395 17:19
بیا مرا ببین... مجسمه ای خیره به دور دست... مغلوب.یک زندگی مصلوب یک خاطره .. خرده هایش را باد می برد و او فقط خاطراتش را محکم در بر گرفته. مجسمه ای به نام من..........
-
پایان
دوشنبه 9 اسفند 1395 20:16
تو از شهر قصه ای.. من اما واژه ای غریب آسمان دلم خالی است مانند پرنده ا یی تنها.. بال هایم زخمی و خسته از میان ارزوهای قلبم مانده تنها.. خانه ای در افسانه ی خیال می جنگم برای بودنمان غافل از نغمه ی مرگ پاک می کنم دم به دم پایان .پایا............
-
کاش
دوشنبه 9 اسفند 1395 15:49
کاش بدانی.. هر شب برایت..هزاران بار.. می نویسم کجایی دردلم اوای هرغم بر لبانم بغض سنگینی است بی تابم، برای بودنت برای دوباره ایستادن. برای دوباره نفس کشیدن و من گذشتم از کوچه ی آرزوهایم خانه های خالی.. روزهای پوچ جوانی دیوارهای سرد رویا می نشینم باز و باز.. شاید طلوعی به خانه ام بیاید.. آرام شود این دلتنگی.. تمام واژه...
-
برای دخترم
یکشنبه 8 اسفند 1395 21:12
آه دخترم دخترم آوازهایی که میروییدند دخترم ترانههایی که میرقصیدند بیدار شو باد را میگویم برود از سر شاخهها ماه را بچیند بیاورد گردنآویزت کنم. نسیم را میگویم برود از دل بهار گلسرخ را بچیند بیاورد پیراهنت کنم. پرنده را میگویم برود از آسمان ستارهها، بادبادکها، رنگینکمانهای شاد و هر چه تو بخواهی را بچیند،...
-
برای دخترم
یکشنبه 8 اسفند 1395 21:11
بی تا عزیزم اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم بگو معنی تمرین چیست ؟ بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟ بریدن از خودم را ؟ چگونه تو بگو چگونه................
-
اندوه
یکشنبه 8 اسفند 1395 21:10
بوی کافور و خاک باران خورده عکسی جا خوش کرده در قابی با روبان مشکی رقص باد با اعلامیه های همدردی...... اندوهی فرو نشسته در اعماق جان اندوهی از سر تن دادن اندوهی از سر اهلی شدن..... «به جستجوی تو بر درگاه کوه می گریم» و به دشت و بیابان پناه می برم کوهها صبوریت،دشت شادابیت،جویبار پاکیت و من تو را می بینم در جوانه ی گلها...
-
نگرانم نشو
یکشنبه 8 اسفند 1395 08:54
تو نگرانم نشو همه چیز را یاد گرفته ام ... راه رفتن در این دنیا را هم بدون تو یاد گرفته ام یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم تو نگرانم نشو همه چیز را یاد گرفته ام یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی انکه تو باشی یاد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و بی یاد تو...
-
روزهایم
یکشنبه 8 اسفند 1395 07:18
روزهایم را ورق میزنم...مثل یک دفتر صد برگ ولی حوصله خواندنش را ندارم فقط ورق میزنم روی بعضی ورق ها توقف میکنم توقفی خیلی کوتاه فقط در حد یک لبخند یا شاید هم قطره ای اشک ولی...احساس خوبی ندارم
-
زود رفتی
شنبه 7 اسفند 1395 22:13
امروز به اندازه تمام دلتنگی هایم شاعر می شوم. پیراهن غصه هایم را به تن می کنم و می نویسم از تمام شمع های امیدی که در دالان قلبم خاموش مانده اند و از پروانه های بی وفای روزگار که با رفتنت آن ها مرا ترک گفته اند. شاعر می شوم به اندازه ای که رنگ چشمان تو را در قاب نوشته هایم جای دهم و به آن ها بگویم امروز بی قرار تر از...
-
غم
چهارشنبه 4 اسفند 1395 19:48
زن ها زمستانند چترند بارانند . . . وقتی که غمگینند آواز می خوانند..........
-
وصال
جمعه 29 بهمن 1395 12:56
خواستم همسفر قلبم باشی نه یک رهگذر بی وفا! پیش خود می گفتم تویی نیمه گمشده من، خواستم خزان زندگی ام را بهاری کنی دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، تـو آن غـــزل همیــشه زیبــــایی مَــن آن شــعر بی قــافیه ی...
-
صبر
جمعه 29 بهمن 1395 12:55
تا به کی به صبر نشست؟ زیر آوار حرف و رؤیا و خیال، مچاله ام! دور از خش خش سینه و تیک تاک دل و گرمای تن، عشق را چه معنایی هست؟! این تنِ سردِ تبعیدی را چه میانه ای با آن شراره ی دور؟! در کدامین فصل، آن گرمی مطبوع آید بدست؟ نه، پشت این ابر ضخیم، خورشید یخ زده است و این کرختی را امید گرمایی نیست. سال می گذرد و سالمرگ...
-
به یاد گذشته ها
چهارشنبه 27 بهمن 1395 19:39
هرسال بهار که میشد سروکله کولی ها پیدا میشد .چادرهایشان را خارج از شهر برپا میکردند .هیچگونه امکانات زندگی نداشتند .بچه های قدونیم قد اطراف چادرها درهم می لولیدند .کار اصلی این افراد ساختن وسایل مورد نیاز شهر بود دراصل صنعت گران خرده پایی بودند .تعداد زیادی الاغ وقاطرداشتند تا بتوانند وسایل خود را از روستایی به روستای...
-
خاطرات من
چهارشنبه 27 بهمن 1395 19:39
در سالهای نهچندان دور مراسم چیدن انگور و دوشابپزی با تشریفات خاصی برگزار میشد .در شهر من باغات به دوقسمت تقسیم میشد یوخاره باغلر وایشاغه باغلر . معمولاً هر باغدار قبل از اقدام به چیدن انگور اقوام و نزدیکان خود را خبر میکرد .وبا هم شروع چیدن انگورها میکردند هرکسی کیسه ایی به دور کمر خود می بست تا انگورهای چیده شده...
-
من و رنج
چهارشنبه 27 بهمن 1395 19:38
من یک زن ام زنی که پوست اش آیینه ی آفتاب کویر است و گیسوانش بوی دود می دهد تمام قامت من نقش رنج و پیکرم تجسم کینه است زنی که دستانش را کار برای سلاح پرورده است
-
بیتا
چهارشنبه 27 بهمن 1395 19:37
افسوس لالایی هایش را من خواندم ولی دراغوش خاک خوابید .
-
حسرت
چهارشنبه 27 بهمن 1395 19:36
عمری در کار عمری در کار عمری در کار گاهی خسته گاهی زخمی گاهی بیمار رنجت انبوه انبوه چون کوه کوه کینه ...............
-
دلتنگی
چهارشنبه 27 بهمن 1395 19:36
این روزها انگار تمام دختران سرزمین من شبیه هم هستند !! همه زیبایند... همه غمگینند...
-
زن و عشق
چهارشنبه 27 بهمن 1395 19:35
زن بیکار نمی نشیند زن می دوزد زن می بافد زن مبارزه می کند با مشکلات دویل می کند زن اواز می خواند زن می سراید گه گاهی عاشق میشود از نادیده ترین وناشنیده ترین احساساتش در اشعارش پرده بر می دارد ........