-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 فروردین 1396 14:18
گوشه پنجره را باز میکنم . خانه را از تمام غبارها پاک میکنم به انتظارت چشم به کوچه دوخته ام وقتی تو برگردی من دوباره متولد می شوم پیراهن گلدارم را می پوشم رنگین ترین رنگین کمان را به گردن می اویزم هی از بهار می گویم وباران اش چرا ابرها دیرکرده اند؟ بهار هم خسته شد بهارنیامده قصد دارد کوچ کند شب به پایان خود نزدیک شده...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 فروردین 1396 14:44
غروب یک روز بهاری ساعت دیواری خانه من روی ساعت نه شب خوابید .سالهای زیادیست که ساعت نه شب قلبم برای ثانیه ایی از تپش باز می ماند چه در میهمانی .چه در کنار عزیزان .چه در خیابان ...لحظه ایی ناخوداگاه دستم به سمت قلبم می رود .امید خانه ام .سنگ صبورم .همراهم .دوستم .دختر دردانه ام .از کنار من رفت .خودش وارزوهایش زیر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 فروردین 1396 22:23
دوباره ودوباره دلم به حال تنهایی خودم سوخت در کنار پنجره رویای اینده را به دست اشکهایم می سپارم تو را دوباره در خیالم پنهان می کنم میخواهم تنهایی ام را به باد بسپارم به خودم بگویم مهمانی تمام شد دوباره به پیله ات برگرد.....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 فروردین 1396 13:33
امروز روی پرچین باغ شاپرکی پر می زد قطره های شبنم به روی بال هایش بدنبال گلی می گشت شاپرک حوالی دست هایم می گشت چلچله بال گشوده بود سکوت دل نشین بال زدن پرستو ها لاله ها.نرگس ها و شقایق ها صدای جیرجیرک ها از لای بوته ها پروانه ی دلم به پرواز در امده مرا می خوانی ببین که بالهای شوقم چگونه در اسمان مشق پرواز می کند.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 فروردین 1396 13:31
وقتی تو نیستی قلم بی حوصله شعر در دلم می میرد فصل ها بی بهار چگاوک نمی خواند زنجره از نفس افتاد دگر نای خواندن ندارد چه غمناک دیوار هم تسلیم پیچک ها شد خورشید من کجایی؟ بیا با افتاب فردا طلوع کن ......
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 فروردین 1396 13:30
دلم به حال عشق می سوزد دلم به حال باغچه میسوزد کسی به فکر گل ها نیست دلم به حال شب می سوزد که مونس شبانه ام شده دلم به حال دلم می سوزد که چه مشتاق پای قرارهایت سوخت دلم به حال تو می سوزد که دوستت دارم هایت را برای خودت تکرار کردی دلم به حال ما می سوزد ، که من و تو خیلی وقت است تنهایش گذاشته ایم .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 فروردین 1396 13:30
خورشید را به عقب برمی گردانم، به آنزمان، که آغاز گم شدنم را بیاد آورم. تا این لحظه، همه ی عمرم را طلب دارم. بهایش هرچه بیارزد، به هیچش باخته ام.
-
تنهایی
جمعه 11 فروردین 1396 16:06
من همیشه تنهاییم را پنهان می کنم. . . در شعرم .اندوهم را در.دلم دلتنگی ام را در سکوتم حرف های نگفته ام را در لبخندم غصه هایم را دل من مثل کودکیست ساده گریه می کند ساده می خندد با لبخندی ذوق میکند دل من از جنس تنگ های بلوریست است با تلنگری می شکند خیلی ساده ........
-
من و بهار
چهارشنبه 9 فروردین 1396 15:16
من بهار را دوست دارم من این باران های تند بهاری را دوست دارم سرزده وبی هوا می آیند من عاشقانه های آسمان و زمین را دوست دارم آبتنی بی پروای پروانه ها را در حوضچه ی آبی آسمان را دوست دارم به کنار هرگلی که می رسم می خواهم تمام پروانه های جهان راخبرکنم امان از بهار .باران های بهاری ....من...آواز باران..
-
بهم بگو
سهشنبه 8 فروردین 1396 22:10
می شود بگویی آسمان چه رنگی دارد؟ بابونه درکدام دشت می روید؟ شاپرک روی دامان کدام گل بخواب می رود بایدآوازبخوانی ومن هرچه سعی می کنم زبان این آدم هارابلدنمی شوم چیزی به من بگو برایم صدایت راهدیه بیاور این روزهادنیاجایی برای بابونه ها وشاپرک ها ندارد........
-
هوای تو
سهشنبه 8 فروردین 1396 22:07
بیا برایم خندهایی از ته دل بفرست این روزهاچلچله ها دارند لانه می سازند بهار امده درختان دارند جوانه می زنند باران تمامی الودگی ها را میشوید رنگین کمان پاداش باران است.طاق زیباییش را دراسمان گشوده . می دانی !هرچقدر هم که روزهایم نو شوند، نبودنت برایم کهنه نمیشود زود باش! همین حالا یک لبخند برای من بفرست........
-
درخیال
یکشنبه 6 فروردین 1396 12:52
پنجره ی اتاقم را بازمی کنم نسیم شب نوازشم می کند چشمان بی خوابم ستاره می شمارد دستانم را بالامی برم قدم نمی رسد روی پنچه پا می ایستم از ابرها بالاتر من تا آسمان میرسم ستاره ایی می چینم از شوق می لرزم می چسبانم به قلبم قلبم می درخشد شبهای بعد هم ستاره می چینم قلبم آسمانی شده پراز ستاره گاه که دلم می گیرد گاه که گریه ام...
-
حسرت
یکشنبه 6 فروردین 1396 12:49
دلتنگ تو هستم نه آمدن بهار نه بارش بارانهای بهاری ونه عطر گلهای شب بو ونه رقص پروانه ها جای خالی توراپرنمی کند حالم را خوب نمی کند برگرد دلم آغوش گرم تو رامی خواهد سالها از رفتنت گذشت اما نه من ونه این بهار به نبودنت عادت نکرده ایم کاش بهارنبودولی توبودی.......
-
انتظار
شنبه 5 فروردین 1396 10:30
ای روزگار بهار امده نوبت رقصیدن الاله هاست تقدیر ت را غلاف کن ..
-
خلوت
جمعه 4 فروردین 1396 15:39
دلتنگ که میشوم سرک میکشم لابلای نوشته هایم با خودم خلوت می کنم برای خودم لالایی می خوانم من خودم را می خوانم مثل قصه کودکی در شبهای بلند بارها خودم را خوانده ام مرور کرده ام گوش شب از دردهایم پرشده وچشم ستاره ها از مرور خاطراتم خیس شده دیگر هیچ واژه ایی به میهمانی شعر هایم نمی اید
-
باخودم
جمعه 4 فروردین 1396 15:38
باز هم رویا ورویا ..... دلم دامن چیندار رنگی رنگی میخواهد. با یک عالمه النگوی جرینگ جرینگی با یک چارقد گلدار چند تار مویم بیاید بیرون. بعد باران بزند، بروم زیر باران چرخ بزنم .صورتم را رو به باران بگیرم . قطره های باران صورتم را خیس کند دامنام باد شود، رنگهایش در هوا رها شود النگوهایم صدا بدهد و باران را جشن...
-
بی تو چه کنم
جمعه 4 فروردین 1396 15:36
امروز هوا هوای تو بود ومن بی هوا باریدم حال که آسمان ساکت شده. چشمانم بس نمی کنند نگاهم را می دوزم به راه با نخ وسوزن درست به نبودن تو. تو را میخواهم.. در این جمله اندوهی ست اندوه نداشتن تو. بوسه ی مرگ تورا به خواب برد .......
-
آرزو
یکشنبه 29 اسفند 1395 22:11
اتاقم را می خواهم با سکوت های پررمزش با میز و صندلی که چه مهربان بودند با شعرهایم با حرف هایم که درگلو ماند در آن لحظه که از شوق پرواز ملتهب بودم به انکار بال هایم برخاستم بادست هایی که می لرزد شکست شاخه ی صبرم بیا تماشا کن من تو را به دلم قول داده ام مگذار بدقول شوم من یک دیوانه ام که کسی جز خیال تو با من زندگی نمی...
-
به بهانه نوروز
شنبه 28 اسفند 1395 22:54
یک سال دیگر از عمرسپری شد، شاید هرگز نبینمت، شاید هرگزنخوانمت، شاید رفتنم ضرورت بود، شاید رفتنم برخلاف میل باطنیم بود،گاهی باید رفت ماندن همیشه خوب نیست... رفتن هم همیشه بد نیست...گاهی رفتن بهتر است... گاهی باید رفت...باید رفت تا بعضی چیزها بماند...اگر نروی هر آنچه ماندنیست خواهد رفت...اگر بروی شاید با دل پر بروی و...
-
تولدی دیگر
جمعه 27 اسفند 1395 13:35
می شود یک قلم به من بدهید؟ شعری به ذهنم رسیده است دلم می خواهد همه ی درختان کاغذ شوند من بنشینم وباشهد گلها نام تو را بنویسم جوری بنویسم که خط تیره این بار نتواند سیاهیش را به میان بیاورد و فاصله فرصتی نداشته باشد که مارا از هم جدا کند وقتی فاصله نباشد اینجا دوباره شعرها بی اختیار روی کاغذ می ریزند.........
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 اسفند 1395 13:33
-
بهار
جمعه 27 اسفند 1395 13:33
ساز همه را باخودش کوک می کند ازپچ پچ شاخه های درختان از خبرچینی گنجشکان از شکوفه های سربه هوای نارنج الاله های وحشی کوهستان صدای چشمه ساران تو نیز بیا پنجره را رو به بهار باز کنیم و طاقه طاقه لبخند و اطلسی توی باغچه بکاریم با گنجشک ها اواز بخوانیم با دانه ها سبز شویم برخیز فاصله ی بین ما ترانه ای بیش نیست.............
-
برفرازشهر
چهارشنبه 25 اسفند 1395 12:11
نشسته ام روی تپه ای بر فراز شهر شهر کودکی .جوانی به گذشته فکر میکنم دلم میخواهد موهای عروسکم را ببافم دنبال بادبادک های برادرم بدوم رویاهایم را با تو تقسیم کنم نمی نویسم که تو مرا بیاد بیاوری فقط تقدیر را تحریر می کنم. بگذار برایت بگویم از بیگاه دقایقم گاه آواز خواندم و شاد رقصیدم گاه خندیدم، گاه گریستم از تپه های...
-
بهار
چهارشنبه 25 اسفند 1395 07:28
می خواهم آجری پیدا کنم برای شروع کافیست آجر به آجر خواهم ساخت خانه ای به رنگ خورشید نقش هایش را با دست هایم خواهم کشید و آسمانش را پر از پرستو خواهم کرد زود زود به خانه ام بیا نبودن هایت را پاک کرده ام ازصفحه دلم خاطراتت قدعلم کرده وهرگز غصه نبودنت را نمی خورم تو بامنی طلوع کن.بهار امده ......
-
گذرعمر
دوشنبه 23 اسفند 1395 21:27
تا چند روز دیگر امروز پارسال می شود باتمام تلخی ها با خوشی ها امروز سالهاست می رود و ما همیشه چشممان پی فرداست به فکر پاییز تابستان را و یه فکر بهار زمستان را فدا می کنیم . عید می گیریم و دوباره همانی می شویم که بودیم با اختلاف چند تار موی سپید تر
-
سردرگمی
یکشنبه 22 اسفند 1395 19:33
دستم به تو نمی رسد فقط حریف واژه ها می شوم مینویسم .خط میزنم تمام کاغذهای سفید را پرمیکنم تنگاتنگ هم بی هیچ فاصله ای دوباره پشیمان میشوم واژه ها هم با من یار نیستند ممنوعه .ممنوعه زمان هم به تماشا نشسته تا شکسته شدن بغض گلو و فوران اشک مرا بنگرد.. غافل از اینکه چشمانم تهی است از اشک و رمقی برای گلو نمانده تا بغض را...
-
چه باید کرد؟
یکشنبه 22 اسفند 1395 17:28
این روزها سرشارم از نمی دانم ها و باید ها و نبایدهای روزگار....... حس غریبی است روزگار من گاهی سکوت یعنی کلی حرف می خواهم سکوت کنم دیگر نای حرف زدن ندارم....
-
دلم
یکشنبه 22 اسفند 1395 17:21
دلم برای دلم میسوزد برای دلتنگی کردن هایش برای بی تاب شدن هایش برای صبرش .قرارش دلم برای ناموزون طپیدن هایش میگیرد برای انتظار کشیدنش برای تنهایی اش دلگیر است اخر.......
-
مادر
شنبه 21 اسفند 1395 21:13
به من بیاموز چگونه عطر به گل سرخش باز می گردد تا من به تو بازگردم مادر! به من بیاموز چگونه خاکستر.دوباره اخگر می شود و رودخانه .سرچشمه و آذرخش ها.ابر و چگونه برگ های پاییز دوباره به شاخه ها باز می گردد تا من به تو بازگردم مادر.......
-
خانه پدری
شنبه 21 اسفند 1395 14:08
سری به خانه پدری زدم .خانه ایی که همه خاطرات کودکی .جوانی .باهم بودن ها .پدرم .مادرم .خواهر وبرادرهای قد ونیم قد .مادربزرگ .پدربزرگ عمه .عمو خاله ودایی .لحظه های خوب زندگی .خوشی های بی دلیل .از هر گوشه صدای قهقهه به گوش می رسید .به طرف اشپزخانه میروم .پشت پنجره ایستاده ام و به درختان عاری از برگ نگاه می کنم . رهگذرا ن...