-
گمشده
جمعه 15 اردیبهشت 1396 06:21
خودم بودم گمشده ای درخویش در سروده هایم مجازات کرده ام دلم را محکوم به تنهایی تا ابد دیگر خیال نبافد به خودم می پیچم دور خودم پیله می کنم پروانه ای را می بینم که خواب بهارمی بیند پرواز را ،می سرایم نت به نت... به تحریر می آورم با رقص قلم......
-
پرواز
چهارشنبه 13 اردیبهشت 1396 11:02
حال پرنده ای را دارم که پرواز را از یاد برده اگر پرواز را از یاد ببری به قفس خو می کنی ومجبوری که بمانی نه به خاطر اینکه اسارت را دوست داری چون دیگر پرواز را به خاطر نمی آوری چون آسمان دیگر تو را در آغوش نمی گیرد چون روی هیچ درختی لانه ای نداری فقط دل خوش بودی به جفتی که ........ پرواز را به یاد بیاور بال بگشا اوج...
-
به یاد تو
چهارشنبه 13 اردیبهشت 1396 10:34
برای امروز ناراحت نیستم برای دیروزهای از دست رفته است برای فردای نیامده نگرانم این رسم زندگی ست من باشم و تو نباشی و باز هم تو نباشی و من باشم بی تو تمام ثانیه هایم شب است بی تو همه ی شبهایم حتی نور مهتاب را هم ندارد فردایم نیز شد انتظار انتظار.............
-
سکوت من
چهارشنبه 13 اردیبهشت 1396 09:48
زندگی را در جاده ای یافتم که سراسر سکوت بود و تنهایی عقربه ها کند شده اند گویی انتظار می کشند در و دیوار سکوت کرده اند به این امید که سلام کسی سکوتشان را بشکند پنجره چشم به راه است من . . . اما . . . نه منتظر نیستم منتظر هیچکس .....
-
کابوس
چهارشنبه 13 اردیبهشت 1396 09:38
سردرگم لحظه های سرد درست چشم در چشم زندگی همهمه کابوس های مکرر بی صدا قصه من وباغبان باغ بی برگی روز و شب ناشیانه پژمرد بوی یخ می دهد بهار در دستان باغبان انگار هزاران سال با من فاصله دارد...........
-
رویای من
چهارشنبه 13 اردیبهشت 1396 08:41
رویا بس است تو برایم قصه گفتی من رویا بافتم حالا بگو بی قصه های تو این همه رویا چه می شود ؟ من برایت تا زمین خوردن دویدم.....
-
قاصدک
سهشنبه 12 اردیبهشت 1396 19:34
یه قاصدک گوشه خیابون کنج یه درخت در انتظار یک دست ، یک فوت این همه رهگذر کسی پیامی ندارد برای کسی ؟ قصه ی این همه تنهایی را قاصدک به کجا خواهد برد همین کلمه ساده خوبی ؟ بسپار به قاصدک با تمام تکراری بودنش غوغا میکند..
-
تصور
سهشنبه 12 اردیبهشت 1396 19:32
کاغذی بر میدارم و دنیایم را نقاشی میکنم این گوشه من آن گوشه من اطراف من کاغذی بر میدارم و دنیایت را نقاشی میکنم آن گوشه تو ایده مرام خط قرمز این کاغذ هم حیف سطل زباله شد ..
-
تقدیر
سهشنبه 12 اردیبهشت 1396 08:16
راه طولانیست... تقدیر من سازش با درد است سر بر شانه ی واژه های تو حوصله میکنم بن بست دیوار زندگانی را...
-
دل
دوشنبه 11 اردیبهشت 1396 21:52
باید به خودم برگردم به خود خودم دوباره بازیگر شوم نقش یک مادر دیگر نگاهم به مهتاب خیره نماند رویا نبافم بدون چتر زیر باران نروم با شاپرک ها بازی نکنم نگذارم کسی با ساز دلم تمرین نوازندگی کند صبح ها با صدای گنجشک هایی که به شیشه میخورند بیدار شوم شب ها با سکوت ماه به خواب روم دوباره بازیگر شوم آرامش را بازی کنم باز...
-
گذشته ها
دوشنبه 11 اردیبهشت 1396 08:12
بعضی وقتها همه چیز دست بدست هم میدن تا تورو به گذشته وصل کنند یه خط شعر زدن دو نم بارون اهنگی که از خونه همسایه به گوشت میرسه بوی عطر رهگذری که از کنارت رد میشه بوی پیاز داغ آش رشته رنگ قهوایی موهای یه دختر همه وهمه کافیه تا تو چندساعت وسط اتاق دراز بکشی وخیره بشی به سقف حال و هوای این روزهایی منم مثل قاصدکی می ماند...
-
بمان
شنبه 9 اردیبهشت 1396 11:30
دنیای من کوچک است .انقدر کوچک که اگر صندلی ام را کمی جابه جا کنم.چندین بار غروب خورشید را تماشا کنم. دنیای من کوچک است .دنیای من به اندازه گیتار یست که ندارم وبه اندازه ی یک چمدان که پراز تنهایی است. دنیای من کوچک است آنقدر کوچک که میتوانم.خاطراتم را جابجا کنم .جای کودکی ونوجوانی وجوانیم راعوض کنم انوقت تو برمیگردی...
-
زن وعشق
شنبه 9 اردیبهشت 1396 11:12
زن یعنی ............ عشق اشک حرف وبغض در یک نگاه سکوت که میکنم فریاد هایی بر سرم آوار می شود با خودم حرف می زنم تا شاید گوشهایم نشنوند چقدر سخت است تحمل اجبار سکوت ...
-
درد
شنبه 9 اردیبهشت 1396 11:11
میخواهم خاطرات با تو بودن را از زمان بگیرم بی تو ماندن ها جایش را می گیرد بیخانمانی خاطرات درد عجیبی است برهنه در برابر چشمانت رژه می روند گرسنه به چشمانت چشم دوخته اند هر از گاهی به خوابت دست درازی می کنند... و وقتی میخواهی مچشان را بگیری ... پا به فرار می گذارند....
-
افسوس
شنبه 9 اردیبهشت 1396 11:11
سالها می گذرد و من امروز خاطره می بافم در ذهنم شانه میزنم، مرتبش می کنم نقش های قالی غمگیینم را رج به رج ، آه و افسوس و دلتنگی سرگذشتم را با سر انگشتانم نخ به نخ به تصویر می کشم یک رج مانده به پایان خیلی از رجها را جا انداخته ام رجهای نبودن تو که جایش خالیست..........
-
فریاد
شنبه 2 اردیبهشت 1396 15:06
خوبی ؟ گاهی با تمام تکراری بودنش غوغا میکند
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 اردیبهشت 1396 10:59
شب شده ومن در ایوان می نشینم .دارم اسمان رانگاه میکنم .نسیم ملایمی توی فضای تاریک شب می چرخد ومی رقصد .کمی سوز دارد شال پشمی را دور شانه ام می پیچم. لامپهای خانه زیرزیرکی می خندند و پنجره ها خمیازه می کشند.شب به آرامی نفس میکشد شاپرک ها دور لامپ ها می رقصند .گویا سمفونی زیبایی را اجرا میکنند. موسیقی زیبایش را به گوش...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 فروردین 1396 13:27
تو در خیال من اینجایی شانه به شانه ی زندگی ام تو اینجایی لابه لای شعرهایم در فاصله ی بین سطرهایم در ابتدای هر بیت چیزی نمی خواهم نه قصر می خواهم نه باغی سرسبز کلبه ایی کوچک میخواهم باپنجره ایی رو به جنگل پرده های سبز رنگ باآسمانی پراز ستاره جاده ایی رو به دریاچه کمی قدم بزنیم آسمان به اسمان کوچه به کوچه تو بگویی من...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 فروردین 1396 17:33
این روزها دلم از همه بیشتر برای خودم می سوزد برای خودی که خسته است اما دوام می آورد برای همه خستگی های دلم نه بخاطر اینکه خسته شده باشم از چشم به جاده دوختن . ازتوسکوت سالهای تلخ.. اری این روزها من زنی زنی که انتخاب شد.. انتخاب نکرد زنی که زندگی را با عشق روبرو نکرد.. زنی که به ته ماندۀ احساسش رحم نکرد.. فقط ایثار کرد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 فروردین 1396 17:23
دلم میخواست پروانه باشم، نگذاشتند به قاصدک بودن هم راضی بودم، نخواستند خواستم بادبادک باشم، نخ را بریدند گفتم پر کاه، اجابتم نکردند پا به این خاک بسته ام در حسرت هماغوشی با ابرها..............
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 فروردین 1396 17:22
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 فروردین 1396 20:47
واژهها از من رمیدهاند و خودم ، از خویش هرروز بیش از قبل فرار میکنم می خواهم شعرهایم را به حراج بگذارم پشت هر شعر قلبی شکسته پنهان است میان این ورق ها، روی این میز قلم ها جان نمی گیرند ......
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 فروردین 1396 20:18
فراموشکار شدهام می بایست برای گنجشک ها ارزن بخرم کتابی برای تنهاییم و از داروخانه یک بسته چسب زخم برای زخم زبان هایت قدری حوصله برای شنیدن حرفهایت تا طعنه نزنی به سربههواییم از این پس حرف ها را جویدهتر میگویم شاید بشنوی دیگر سراغم را نگیر بگذار غزل هایم در گلویم بماند گریه را به چشم هایم پس بده و بغض هایم را...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 فروردین 1396 16:36
کسی آواز میخواند و من مثل هر بار با دقت به آوای عجیبش گوش می دهم باز آوایی که خوب نمی فهمم چه میگوید باز هم گذشته های دور .دور قاب عکس خاک گرفته پدرم روی دیوار کسی حیاط را آب پاشی می کند و من زیر شاخ و برگ مو تاب میخورم و با صدای نازکم هم آوای آواز قدیمی پدربزرگ می شوم مادربزرگ گلدان هایش را روی ایوان می گذاشت صدای...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 فروردین 1396 16:31
امشب قلم در دست من نیست من نقاش این تنهایی نیستم و این خاطرات دور است که قلم در دست گرفته ونبودنهای تورا بر قاب دلم نقاشی میکند.......
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 فروردین 1396 16:28
دیروز میخواستم به عکاس بگویم تارهای سپید را سیاه کند چین و چروک ها را محو کند برروی لبهایم لبخندی با قلم بکشد نور را روی صورتم تنظیم کند تا رنگ پریدگی صورتم را از بین ببرد با خودم گفتم : برای زدودن غمی که سالهاست در کنج چشمانم جاخوش کرده نه به چشمانم کاری نداشته باش بگذار در حسرت دیدار تو بمانم بگذار همیشه و برای ابد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 فروردین 1396 21:05
هوا تاریک بود و سنگ ها زیر نور ماه می درخشیدند در تاریکی، زن همسایه که گاو وگوسفند نداشت برای جمع کردن پهن روانه کوچه میشد تا پهن جمع کند من هم همراه او ودخترش روانه مسیر امدن گله از صحرا میشدم .گونیش را از پهن پرمیکرد .از صدای سگ ها . ازجیر جیرک ها و قورباغه ها ، از صدای هوهوی باد و تکان خوردن شاخه ها و تنها راه رفتن...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 فروردین 1396 20:54
وقتی تابستون می شد همه عمه ها وعمو ها برمی گشتند خونه پدری .وما هم با پدربزرگ ومادربزرگ زندگی میکردیم .موقع خواب که می شد دعوای ما بچه ها هم شروع می شد.هیچ کس رختخواب مخصوص نداشت.ممکن بود من یک شب توی رختخواب عمو بخوابم یا توی رختخواب جیش کرده ی یکی از اعضای خانواده .که تا اخر نفهمیدیم کدوم یک از بچه ها بود . یا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 فروردین 1396 20:49
یک روز .... از پشت اطلسی های خشک شده و از قاب پنجره ی غبار گرفته ام ازحیاط خانه که لبریز از خاطرات مرده است و علف های خشک به بلندای دیوار می رسد از لابلای پرده اتاق خواهی آمد ومن رویای خیس پروانه ای را می بینم که نگاهش لبریز از پرواز است کفشدوزکی برمی دارم و پروازش می دهم نکند خواب می بینم ؟ باید برخیزم هنوز نمی دانم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 فروردین 1396 14:20
بیا وهمراهم شو مرا از دلواپسی ها تلخی ها رها کن به آفتابم بسپار مرا با خودت به باغ آرزوها ببر تاگیسوانم به رقصند در نسیم حضورت.. غوکان آواز مستانه سر دهند در زیر و بم ابرها . آرزوها برقصند قاصدکی از را ه دور می رسد رقص کنان وپای کوبان درگوشم نجوا میکند با صدایی از جنس ابریشم تکرار میکنم، مرور میکنم و باز میخوانم...