-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 خرداد 1397 19:55
چه نجواهای ترسناکی ست نجوای کودک بی مادر، اعدامی بی جرم ،سفره بی نان، قلم های بی جوهر سیم های خاردار زندان کشاکش میان انسان بپاخاسته با هیولای تیرهروزی و اجبار. ملت جان به لب رسیده فقر و فلاکت و اعتیاد و کارتونخوابی و گورخوابی، کلیهفروشی و تنفروشی من ازاین نجواها می هراسم هرشب، دیوارمان کوتاه است، من از رد سایه ها...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 خرداد 1397 19:54
برخیز فرزندم میدانم که از پیکار خسته ای ! اما این را نه من بلکە نسل آینده از تو میخواهد ... آنگاه که از ستیز با اهریمن باز میمانی دیگر یاوری نخواهی داشت به گذشته بنگر ... از جانباختگان تاریخ ساز درس بگیر فرزاد کمانگر، شاهرخ زمانی محمد مختاری جعفر پوینده و ... جسارتشان را الگوی خودت قرار بده که پیکان آزادی را در آنسوی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 خرداد 1397 19:52
به رویا هایم کوچ می کنم آن جا هر چقدر که دلم بخواهد زندگی خواهم کرد وقتی بیدار بودم هرگز زندگی نکردم. رویاهای قشنگ و تازه. فریب خوردن با دوست داشتن و دوست داشته شدن این همه سال نتوانستم به عشق تکیه کنم. باز قلمم در دست و کاغذ ها برابرم در خواب آخر سرم خم خواهد شد سری که آن را در زندگی خم نکردم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 خرداد 1397 19:51
هم دیگر را یافتیم اما نه در زمان موعود. من چهل سال زود امدم و منتظر ماندم و تو خیلی دیر امدی من در انتظار تو پیر شدم تو اما باز هم نرسیدی حتی به خاطر کسی که چشم به راهش گذاشته بوذی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 خرداد 1397 19:50
دل همین است دیگر … می نشیند برای خودش رویا میبافد . آرزوهای بی جا می کند … مثل آرزوی رسیدن ماندن .بودن مثل عاشقانه ها مثل … میدانی ؟ باز هم آسمان و ریسمان بافته ام تمامی ماجرا همین است من جز تو هیچ آرزویی ندارم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 خرداد 1397 08:55
برای هر زنى باید قلبی بزرگ دراتاقی کوچک بتپد ... بی تاب... بی مرز... بی هیچ هراسی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 خرداد 1397 18:12
از طراوت نمنم باران و مه صبحگاهی خانه ای میسازم و از نجوای قلبم قصیدهای به تمامی ساکنان زمین سر میزنم در میان نگاه همهی مردم فریاد میزنم آی مردم... هنوز هم احساس و نجوا غوغا میکنند بیایید توی جهان به اندازه کودکیهایمان دانهی شادی بکاریم، بیایید عبوس بودنهای همیشگیمان را کنار بگذاریم و لبخند بزنیم مگر نه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 خرداد 1397 18:10
باز هم یاد تو تنیده بر تارو پود دلم ، یادت پیچک مهربانی که التیام می بخشد ترک های این دل بی سامان را شاید تپشی دیگر دوام آرد و فرو نریزد
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 خرداد 1397 18:10
شبانه های من و دل دیدنی است من اشک می سرایم و دل خون به جام من خسته می کند خیال تو روی تاب آرزو های من خاک میخورد قصه های من تمام میشود ولی هنوز فصل رسیدنم به آرزو های دور نیست فصل فصل گلهای خشک است ومن در پیچ وتاب بی آ ب و علف دنیای خود ساز پژمردگی کوک میکنم چشم به راه نشسته ام بر بی حوصلگی جاده های سفر ..
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 خرداد 1397 19:28
امشب نیز من و سکوت ماندیم .. و یاد خاطرات گذشته کنج قفس .. میخواهم ناله هایم را بر بال امواج سوار کنم .. شاید خبری .. شاید اثری .. اما چگونه میتوان گفت که دیگر پرستو به لانه بر نمیگردد .. و رویاهایم در گذر عمر.. بیهوده به پرواز ادامه میدهد ای نسیم تو بال بگشای تو عطر افشانی کن .. بگو رویاهایم را چگونه میبینی تاسف...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 خرداد 1397 19:25
با تو بی تو من کجاست؟ از آن وقت که به خیالم پای نهادی روحم را گم کرده ام به هوای تو رفت و باز نیامد به خانه ی تن تصویری از تو هست در ذهن همیشه ی آیینه می نهم به معبر بادها که جارت بزند همه جا جایی اگر زنی شبیه او می سوخت روح من است در آتش تو..
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 خرداد 1397 19:53
دل آدم چیز عجیبی است. یک وقت هایی آنقدر پروانه های رنگی توی آسمانش پر پر می زنند که گمان می کنی رسیده ای به اخر هرچه شادی و خوشی و یک وقت هایی... آه،، یک وقت هایی چنان ابری می شود که اگر از سرشک چشمانت دنیا را آب ببرد، باز هم دل آسمان ابری دلت پر است، پر بغض و پر هیاهو. مثل طفل کوچک بی مادری که مدام توی گهواره هق هق...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 خرداد 1397 18:11
تو نیستی رد پای تو روی کوچه ها ترک برداشته ومن هنوزهم درلابه لای ترکها گل میکارم... هنوز هم در روزنه های وجودم ،پیچ وتاب گیسوانم ، حتی روی چینهای دامنم یادتو شکوفه میزند.... مشق شب من کشیدن چهره توست باهمان چشمها که بخاطرم مانده... اینجا منم زنی که گاه چون نی میشود از تو حکایت میکند زنی که روشنی خانه اش محتاج فانوس...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 خرداد 1397 17:19
گاهی چه عاجزانه چشمانمان رابروی حقیقت می بندیم گاهی چه زود باارزششان می کنیم شاید آنچه راکه ارزنی نمی ارزد چه کودکانه اشتباه می کنیم و چه زود یادمان میرود,همین دیروز بود که تجربه کرده بودیم وچه زود یادمان میرورد ودوباره چه زود یادمان میرود گاهی میشکنیم,فردا خرده هایش را به حراج میگذاریم تکه تکه میشویم زیر کارد های...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 خرداد 1397 17:17
می گویم می خندم شادی می کنم ولی فقط یک لحظه یاد تو همه چیز را به هم می ریزد آن یک لحظه دلتنگی می آورد بغض می آورد کاش هایی می آورد که باید آن ها را با خود به گور ببرم می خندم اما این بار با نقابی بر روی صورتم شادی می کنم اما سکـــوت کن بگذار بغضهایت سربسته بماند گاهی سبک نشوی سنگین تری .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 خرداد 1397 18:16
بخاطر تمام از خودگذشتگی هایت .نه برای من ،برای آرمانت ،اعتقادت ،مردمت می نویسم وقتی به تمام این بزرگی فکر می کنم قلم جان میگیرد واژه ها لابلای انگشتانم درد ندارد این زایش...عشق می آفریند، شور می آفریند... دوباره به تو که میرسم شاعرانه هایم خط به خط ردیف میشود که از تو بنویسم و برای تو... این دفعه نه با بغض، نه با...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 خرداد 1397 18:12
پهن میکنم تمام داشته ها و نداشته هایم را وسط کلافگیهایم.. دلم اینروزها با بهانه و بی بهانه میگیرد، یک درد لعنتی جا مانده در گلو... برایت میگویم از آخرین روزهایی که بودی و مشغله هایت امان نداد که دیده شوم وروزهای خوبی را کنار هم ورق بزنیم ، دلم می خواهد از پاییز های بدون تو بگویم ،از یلدایی که در خیال با تو انار دانه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 خرداد 1397 05:31
امروز باران میبارید و تمام دردها و شادیهای دلم باهم عجین میشوند....نمیدانم شادم یا غمگین اما حس قشنگی در درونیترین لایه های بودنم سرمست و بالنده ،مثنوی زندگی میخواند.... شستشوی طبیعت ،انگار مرا نیز تازه و بی غبار میکند...سنگفرشهای دلم با سنگفرشهای خیابان شسته میشود...گاهی دوست داشتن زندگی باعث میشه حسهای خوب سراغمون...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 خرداد 1397 05:30
شروع شاید از آنجایی پا بگیرد که گمان من و تو همه چیز را یک پایان تصور میکرد بیا با هم شروع کنیم...آغاز کنیم راهی پر از علامت سوال را بیا نترسیم به پاها و دستهایمان ایمان داشته باش وبه دلی که سرشار شده از هر چه آرزوست دوباره مینویسیم،میرویم،دل می بندیم ،از ترس نمیترسیم من و تو با هم شرط میبندیم که آینده مال ماست هر چه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 خرداد 1397 05:29
همیشه پشت این پنجره دخترکی دستهایش را برای آینده تکان میدهد اینجا.دلتنگی های یک زن نگاه دخترک را با نگاه نگرانش پیوند میزند این منم دخترک شیطان دیروزها که هنوز منتظر است چند بار دیگر باید منتظر طلوع وغروب خورشید باشم چند برگ دیگر از درخت پشت پنجره باید بیافتد وچند بار دیگر ستاره ها را بشمرم چقدر آینده های خوشرنگ بد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 اردیبهشت 1397 11:28
وقتی سهم من از تمام زندگیم چیدن هر روزه رویاهایم کنار هم شمردن آرزوهایم و نگاه کردن به عکسی ست که نمی خندد نمی بوسد و در آغوشش شانه هایم آرام نمی گیرد … کجای این زندگی زیباست؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 اردیبهشت 1397 11:26
خواهم ماند همیشه وهمیشه همچنان که ابر می بارد گریه خواهم کرد برای دلتنگیت برای زنجیرهای خودم و بر دیوار پنجره ی کلبه جنگلی خواهم نوشت منتظرم بمان تا تقدیر دلش به رحم بیاید و شعر بازگشت بخواند
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 اردیبهشت 1397 11:25
تمامی این سال ها را کجا بودی؟ در کدامین آسمان ها و در کدامین کهکشان ها؟ در کدامین قصه ها و در کدامین افسانه ها؟ ردپای تو را همواره درمیان شب های بی انتهای مهتابی نگریسته ام، اما عزیزم، سال های اندوه را در کدامین اقیانوس ها و در کدامین جنگل ها به انتظار می نشستم؟ دیده به کدامین شهرها و به کدامین سرزمین ها می دوختم؟...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 اردیبهشت 1397 16:55
بگو تمام تو مال من است دلم می خواهد حسادت کنم به خودم.......
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 اردیبهشت 1397 14:08
سازم را کوک می کنم می نوازم ،می خوانم نمی دانم چه می نوازم،چه می خوانم؟ دردهایی که با تو می آید سازم را جادو می کند هی می نوازم ، می نوازم ، می نوازم و هزاران ترنم رویاگونه پراکنده می شود دلم می لرزد چه ماهرانه سازم را کوک می کنی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 اردیبهشت 1397 14:07
برای دلتنگی تو چه عاشقانه تکیه گاه می شوم دلت گرفته است ؟ من عشق را در تو تو را در دل دل را در موقع تپیدن و تپیدن را به خاطر تو دوست دارم دوستت می دارم.... از ازل تا ابد از گذشته، تا همیشه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 اردیبهشت 1397 20:58
یک روز میبینمت ، درست کنار دریاچه ایستاده ای ، من می آیم کنار تو ، لکنت زبان میگیرم . واژه گم می کنم . به آسمان نگاه می کنم باید برایت کتاب بخوانم ، شعر بخوانم باید بتوانم غافلگیرت کنم ، باید خطوط روحت را بشناسم باید بدانم دوست داری زمان گریه کردن مرا در آغوش بکشی رویا ساختن هزینه دارد ، رویاهایی که سالها ساخته و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 اردیبهشت 1397 20:56
خلوت که می کنیم.... من و خیالت را می گویم برایش از روزانه هایم می گویم او برایم از آمدنت من برایش از آرزوهایم می گویم او برایم از آمدنت می خندم به این همه یک دندگی می خندد به آشفتگی هایم . هر روز و شب کارمان همین شده خیالت عجیب در این حوالی هوایت را دارد.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 اردیبهشت 1397 20:55
در روزگاران قدیم کشوری بود، با حاکمی کج فهم همه مردم از صبح تا شب کار می کردند. تمام وقت رو به غم، محنت می گذراندند . هیچ کس حق نداشت در این دیار اظهارعشق کند به محض اینکه کسی عاشق می شد بسختی مجازات می کرد. . خلاصه مرد ها و زن ها از ترس اینکه یه وقت عاشق هم نشوند . به هم نگاه نمی کردند .حاکم این سرزمین تمام علمای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 اردیبهشت 1397 20:48
چه خوب میشد که به سن وسالمان اهمیتی ندهیم از قضاوت ها نهراسیم آنگاه من وتو ..نه ..همه ما زنان و دختران این شهر ..با هم برویم ..زندگی را برقصانیم ..شادی وزیبایی را گوشه ای از زندگیمان پهن کنیم ..دست روزگار را بگیریم ودل به جاده بزنیم وبدویم چرخ بزنیم و دامن گلدارمان گلهای دشت را بچیند ..عطر نرگس مستمان کند .مست ،مست...