-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 اسفند 1396 22:53
زنی تکیه داده بر نرده های چوبی پنجره ها خیره به دوردست ها مرگ پنهان شدهِ در دوردست دهن کجی میکند به رسیدن یکی بیاید خستگی را از شانه هایم بردارد در این هجوم تلخی ها جایی برای فریاد کردن بغض ها پیدا نمی شود؟ حتی حیاط خلوتی ؟ آن پنجره را باز کنید من هوای تازه می خواهم....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 اسفند 1396 22:50
خواب دیدم برگشتی. آمدی دیدنم. تو خواب مثل این بود که هرگز نرفتی. همان حیاط قدیمی با درخت توت ودیوارهای قدیمی .پنجره ابی رنگ واتاق کوچک از راه رسیدی ومستقیم به پستوی خانه رفتی .همانجا که چرخ خیاطی وپارچه های تاشده را می گذاشتم .. من خوابیده بودم داشتم کتاب می خواندم. یادم نمی آید چه کتابی بود، تو نشستی آن طرف اتاق ....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 اسفند 1396 22:47
امشب غمگینانه ترین سطرهارا مینویسم دوستش داشتم، ولی او هرگز نفهمید
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 اسفند 1396 20:16
حالم را نپرس نگذار دروغ بگویم خوبم خیالت راحت می شود و من تنها تر می شوم ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 اسفند 1396 20:15
زنی تنها نشسته بر پله خیال آرزوهایش را زمزمه میکند ودر سوگواری روزها گیسوان سپیدش را محکوم میکند به گناهی نچشیده وخاطره هایی که گاه وبیگاه به تپش می افتد در پی گریبانی برای دریده شدن این بغض بیقرار
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 اسفند 1396 21:12
دلتنگم نه برای روزهایی که رفت نه برای آرزوهایی که بر باد رفت برای همه رویا هایی که ورق ورق شعر شد فقط دلتنگم برای همه دوستت دارم هایی که در دلم ماند و کسی نفهمید .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 اسفند 1396 21:02
وقتــی دلـم تـنـگ مـی شـود روی تـکـه کـاغـذی مـی نـویـسـم شـانـ ـه هـایـت و بـعـد یـک دل سـیـر روی هـمـیـن تـکـه کـاغـذ اشـک مـی ریـزم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 اسفند 1396 21:49
مردی از جنسِ خشم وقتی تو را میشکند تو دوباره می ایستی با آرنج شکسته وپاهای تاول زده ات و راه می روی بر پهنه ی تاریخی که خود می سازی زنجیرها را آن چنان پاره کن که دیگر کسی را جرات دوباره به بافتن آن ها نباشد برخیز برخیز زمان ترانه ها فرا می رسد فریادت سفیر آزادی است در پایان راه چیزی جز آزادی تو نیست
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 اسفند 1396 21:48
اگر واژه ها در پستوی قلب زخمی ام زندانی نبودند ، می دانستی که چرا وقتی از حال من می پرسی ؟ جوابی برایت ندارم ، می فهمیدی چرا نمی مانم و نمی توانم پابه پای خنده ها ی بی بهانه بروم کاش قلم و دفترم را شبی کنار رویاهای تو جا می گذاشتم..
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 اسفند 1396 15:15
دلم می خواهد کسی بگوید خوبی ؟ حالم خوب نیست نه اصلا خوب نیست خسته ام٬عجیب این روز های هم میگذرد مثل همه آن روزها که گذشتند
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 اسفند 1396 15:15
جمعه ها را باید سکوت کرد شعر نوشت و باران را نوازش کرد... خطی از بغض های نوازش یاس را نشانید بر طلوع شبنم گونه ی اشک... و به پاس تمام نبودنها شمارش ثانیه های سکوت را بر زمزمه ی بغضها روانه ی باران کرد ... و اینگونه غروب کرد بر باور رویا گونه ی آدینه ی دلتنگی ها
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 اسفند 1396 15:14
من همیشه از نصیحت کردن بیزارم .از نصیحت شنیدن متنفرم .شاید چون همیشه نصیحت شونده من بوده ام ونه کس دیگر .شاید چون سالها بخاطر نصیحت ها خودم را فراموش کرده ام . از آن روزهایی بود که مامان صبح را با نصیحت شروع کرده بود، و از آن روزهایی بود که من صبح را با سکوت شروع کرده بودم... مامان نصیحتم می کرد که زن خوبی باشم، زن...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 اسفند 1396 22:53
آرام آرام سلانه سلانه تنهایی را می خوابانم در آغوش شعرهایم روی پا به زانو نشسته از پُر بودن خالی خالی از همه چیز آرزو .رویا .خاطره یک فریب دلپذیر می ترسم از شانه شعله های آرزو من و تنهایی می رویم تا رویا تا فردا هیس چیزی نگو چه زیبا آرمیده در آغوش شعرهایم....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 اسفند 1396 22:10
بگذار دلم خوش باشد؛ به روزهای خوش کودکی درخت توت حیاط خانه پدری به صدای قار قار کلاغ ها تلمبه کوچک حیاط تنور و بوی هیزم ناودانهای پشت بام قندیلهای یخ بسته محبت و مهربانی مادر قهر و آشتی های خواهرانه... کودکی و یک دنیا اتفاق زمستان وبرف بازی تلخی ها انگار که میرفت خودش را بین برف ها گم کند. اینجای قصه که میرسم قلم هم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 اسفند 1396 22:01
باز هم شب شد و باز هم مانده ام با ذهنی که تو را فال گوش ایستاده.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 بهمن 1396 21:53
می خواهم امشب شاعر مرثیه نویس مادران داغدار شوم. قصه مرگ پرواز را فریاد زنم بوی غربت وطن امان بُریده است..
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 بهمن 1396 21:53
زنی از جنس باران . خیس خیس اشکهایم را مخفیانه ریختم خنده هایم را آشکارا سرودم راز خنده های من به درد هایم است من از تو نمینویسم از خود مینویسم از تنهایی هایم از خورشیدهایی که طلوع ، و چه زود غروب میکنند. یاد آن می افتم که : اینجا سینه ای هست که . تمام غمها را تاب می آورد نکند ظرفیت من کمتر از باری باشد که بردوشم نهاده...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 بهمن 1396 19:49
درد، آدم را شاعر میکند؛ مادرها شاعران بزرگی هستند خوابیده بودم صدای زنگ در خونه بیدارم کرد .بلند شدم ورفتم دم در .زنی ریز اندام .نه بهتر است بگویم پوست واستخوان .با صدایی لرزان گفت کمکم کن .یک لحظه مبهوت مانده بودم .به آرامی دست نحیفش را گرفتم .وبه داخل حیاط اوردمش .مچاله نشست گوشه حیاط .گفتم :چه کمکی از دستم بر میاد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 بهمن 1396 19:47
به گمانم به من بدهکاری یک عمر آرزو زیاد نیست برای تو اما برای من دنیایی است که نصیبم نشد. به گمانم وقت حرف زدن رسیده زیاد گفته ام و کم شنیده ام. باید بیایی بنشینی و یک بار برای همیشه با زبان من حرف بزنی. کنار رویایی که ذره ذره رو به آخر می رود و همچنان چشم بر در دارد. شانه هایم سنگین شده دستان خسته ی من سالها دراز...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 بهمن 1396 23:06
یکی پرسید؟ چقدر فاصله است تا شاعری گفتم فاصله اش دور نیست همین حوالی خیلی نزدیک از بغضِ در گلو تا کاعذی سفید....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 بهمن 1396 23:06
وقتی که باران میآید، گاهی سالهای کودکی ، قیل و قال آرامش بخش مدرسه! و درس «باران آمد ، آن مرد ، در باران آمد » در ذهنها رژه می روند .دلم برای خودم ، برای تمام آن روزگار بی پیرایه تنگ شده است ...دلم برای آن همه هیاهوی کودکانه تنگ شده است دلم برای شب ، سکوت و یک حس ناب تنگ شده است دلم برای صدای شر شر ناودان برای بوی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 بهمن 1396 22:08
به پا خیزید دخترانِ انقلاب بانگی سر دهید روسری های سرختان را به باد دهید... این آوازهای شما خیابان ها را به لرزه در می آورد خانه را نیرنگ فرا گرفته رفراندوم ، اصلاحات؛ دژخیم زمانه تبر میزند به خشم صف به صف لاله به خاک می افتد مرگ می خواهد گل های سرخ را بچیند آواز سر دهید با ترنم گلبرگ های لرزان شقایق های عاشق اهای...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 بهمن 1396 22:07
سالها پیش بود آن روز را هرگز از یاد نمی برم ..هنوز در خانه ی اول حافظه ام باقی است ..درسی به یاد ماندنی داشت وزندگی را یافتم آنچنان که همیشه خودم را مدیون بزرگی آن مرد می دانم وارد کلاس شد ، قدکوتاه بود اما پرهیبت و مهربان و سرشار از احساس و عاطفه با تبسمی شیرین و همیشگی از شهری نزدیک امده بود اما دیگر خانه و زندگیش...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 بهمن 1396 22:06
دیواری که بین مان کشیده ای انقدر بلند شده است که این روزها روی پنجه رویاهایم که می ایستم باز هم قدم نمی رسد پشت دیوار کز می کنم و تکه های پازل تنهاییم را جفت و جور می کنم از من فقط همین مانده زنی در حاشیه دیوار زنی که اکنون تنهاست! و از تو چند خاطره مانده برای من به یادگار.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 بهمن 1396 22:05
یک چراغ نیمه خاموش یک لیوان چای که سرد شده است یک کتاب شعر نیمه باز بازی تمام شده است وزنی که تکلیف زندگیش روشن نیست با روسری گلدارش زمستان گیسوانش را می پوشاند با لبخندش حرف های نگفته اش را آرام زمزمه می کند
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 بهمن 1396 22:29
چهارده سالگی عدد غمگینی است عشقی بزرگ دخترکی را از پای در می آورد پناه می برد به گوشه ای از خیال به انزوا بی روح وبی رنگ چهارده سالگی چقدر به من می آید رنگش جنسش و اندازه اش که به قد تمام بی کسی هایم بر دلم نشسته است وووو......... صدای بغض جا مانده ای که از بیخ گلو می اید .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 بهمن 1396 22:27
عمریست آرزوهایم بر باد رفت می خواهم با یادت بخوابم ودیگر بیدار نشوم..
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 بهمن 1396 22:26
نیامدی و واژه هایم نیز از رمق افتاد غزل خسته شد از بی تابی قصه ها سراغ آیینه ها را دیگر نمی گیرم پس از رفتنت دیگر هیچگاه لباس نو نمی پوشم سکوت و صبر دل تپش های دلِ خسته و تو امشب نیستی و باز هم دوباره رد شدن از کوچه های دلتنگی؛ چقدر مرثیه دارد این غزل ..
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 بهمن 1396 22:24
من شب را دوست دارم هر شب می نشینم قصه می بافم که تو می آیی آرشه را روی سیم می کشم سازم را کوک کوک می نوازم می نوازم و می نوازم و شب بخیر می گویم من چه خوبم ، خوبِ خوب صبح بلند می شوم تمام قصه ها را می شکافم من بافنده خوبی هستم در خیال....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 بهمن 1396 21:27
نیمه شب است و من باز در سکوتی حزن انگیز با نوای نای و تار دگرگون میشوم بال خیال می گشایم ! سیاهکل اسم شب بود برف تا کمر در تاریکی نشسته بیژن تا نسترن، از حمید تا روح انگیز اما سیاهکل هنوز نفس میکشد، به حیاتش ادامه میدهد ... این سیاهی و ظلمت را سیاهکلی دیگر می خواهد ... جوانان در بند، از شبنم و شقایق سرشارند خورشید...