-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 مهر 1396 11:15
روی لبه تراس نشسته ام... خطرناک بود اما دوست داشتم.... عطر گل های همسایه روحم را نوازش می داد و آهنگی که در گوشم بود با صدای وزش باد قاطی می شد... باران نم نم شروع به باریدن میکند و صدای پایش آرام آرام به گوشم می رسد. و چیک چیک گونه هایم را می بوسد . و بوی خاک تمام وجودم را پر میکند .... طنینِ نسیم در گوشم میپیچید....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 مهر 1396 17:31
خانه پر میشود از صدای آواز آوایی گاه نامفهوم ترانه هایی سوزناک تا اشکم را جاری کند... یک لالایی آرام و مخملین برای آرام کردن دلم می خوانم روزهایی که غمگینم لباسی زیبا میپوشم و میگذارم دیگران بدانند که زنی در باد آواز میخواند و تمامی خودش را یکسره به باد میسپارد..
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 مهر 1396 17:27
صدای هق هق مادر نوای بغضِ گلویش تابوت های خونین بردوش پدرانِ رنج در زیر سایه های ظلم که از تمدن هزار سال فاصله دارد سایه های وحشت نمی میرند شراب خون می نوشند و تبری بزرگ که دست به دست می شود و باز صدای هق هق مادر
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 مهر 1396 17:26
سفر من مقصدی نداشت به بن بست رسیدم نه جایی برای فریاد و نه چیزی برای نوشتن رفتن بود و رفتن کفشهایم دلواپس کوله ام بر شانه ام نمی ایستد اسمان همان بود قدم ها خسته از نرسیدن هزار راه رفته ام به جستجوی یک نگاه رد پای محوشده در جاده ... نیافتمت رویایت را به دریا بخشیدم به غزلهای عاشقانه بازگشتم دوباره من می ماندم و قاب...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 مهر 1396 17:24
دلم از آن آدمهای به موقع میخواهد از آنها که تمام و کمالت را بلدند میدانند تمام دلخوری هایت بوی دلتنگی میدهند بلدند حال بدت راچطور تغییربدهند ... که انگار هیچ وقت حالت بد نبوده
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 مهر 1396 20:08
دوباره خیال کودکی درکوچه های خیالم راه میروم و باشیطنت با چلچله ها هم آواز میشوم.. . بر دیوارهای کاهگلی خاطره ها حرفهای بی دغدغه ام را حک می کنم...؛ دلخوش از رهایی از بند دلواپسی و تشویش های تکراری به هر سرای ناشناخته ای گذرم و گاه خنده ها و آوازهایم را فریاد میزنم... دل به تاریکی نمی دهم نور را جز در خورشید و آوازهای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 مهر 1396 20:07
یک شب در میان خواب تو آمدی و همدم روزهای خزان زده ام شدی دیگر هوا ابری نبود بغض تنهاییم شکست تو با ترنم باران آمدی و زیر قطره های پاک و زلالش نفس کشیدم دلخوش دلخوش بودم صدای قهقهه خنده هایم تمام شهر را دور میزد اما تو یکباره از بام خاطراتم پر کشیدی ... و دیگر بازنگشتی... . و سهم من کوله بار دلتنگی و انتظار است نمی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 مهر 1396 20:06
باد پنجره را می لرزاند صدای هو هو ی باد صدای شاخ و برگ درختان برگ های پیر را روی زمین کشان کشان می برد و به دیوار می کوبد... . صدای امواج دریا با حرکاتی موزون خود را بر پهنه ی ساحل می کوبند نگاهم را به امواج میدوزم خورشید را در افق می بینم که آرام آرام در پشت آب ها پنهان می شود... روز به پایان رسیده و زمان خودنمایی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 مهر 1396 20:05
کاش می توانستم همه وجودم را می دادم اما آن شب ، ماه آسمان را ترک نمی کرد... . کاش ان شب نمی آمد شادی رها زیستن، با عشق نفس کشیدن، پرواز کردن و رقصیدن و دیوانگی تمام این ها را به من بخشیده بود... آن شب او موهایش را شانه زده بود. پیراهن گلدارش را پوشیده بود و داشت می رقصید. . آه فرشته ام بال گشوده بود. پرکشید و رفت و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مهر 1396 20:38
دلتنگم دلتنگ تو که نیستی واگر بودی شاید... . می بینی این شایدها این نقطه های لعنتی این فاصله ها وهر چه نمی دانم ِ بین من وتو هم مرا به تنگ می آورد. زندگی سر سختی می کند صبوری های من ولی هنوز ته نکشیده پایان تلخی این روزها را ، چقدر دردهایم حقیر می نماید وشرمم می آید از این شکوه های مدام پنهان کردن دردهای سینه ام وسردی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مهر 1396 20:24
من زن هستم... در جدالی نابرابر بین شرع و عرف به سایه نشسته ام کرکس پیرِ اعتقاد واپسین لحظات عمرم را می شمارد... در اندیشه اش لذت و هوس است و من در زندگی می دمم برعلیه تابوها اما نفس خواهم کشید و نور را نه در فراز آسمان بلکه در اندیشه ام معنی خواهم کرد جوانه خواهم زد خواهم رویید خواهم رویاند و شاخه های من هر یک معنای...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 مهر 1396 10:51
وقت کم است یادت هست..؟ از کی بود..؟ که وارد وقت اضافه شدیم عقربه ساعت تند میچرخد تاریخ انقضای من سر رسیده و احساسم می میرد من ماندم و یک عالمه رویا کلبه جنگلی باغچه پر از بنفشه پروانه های رنگی بادبادک های اواره دریاچه زیبای شهر شعر و آواز و رقص عقربه های ساعت ثانیه های مضطرب سردم است خیلی ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 مهر 1396 10:49
نه... من دیگر نه میخواهم که خود را بنویسم. و نه دیگر نبود تو را... بس است ... هر چه بیهوده غرق شدم در واژه ها در نبودنت... خط می زنم تمام حرف ها را میروم میروم شاید تردید دوباره دیدنت از سر پر بکشد و آن زمان چند برگه اخر دفترم را پر از خط خطی های دلم میکنم... برای خوده...خودم... نه برای غیر دلت را به برگه های من نسپار
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 مهر 1396 10:48
پاییز غریبی ست هرشب پنجره را باز میکنم شاید صدای پایی آوای نمناکی شاید دلی غمگین چشم براه جاده منتظر عزیزیست . گمشده ی پاییزم شاید هنوز امیدی هست قاصدک ها در راهند آخرین سطر کهنه سکوت را من، به روشنی دریچه های رو به طلوع خواهم بخشید... و گلوی آواز نخستین پرواز و چکه چکه ی بارش امید بر بستر آرزوهای گم شده ام... ....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 شهریور 1396 21:47
خفاشها در روز میرقصند، خورشید پشت ابرهای بغض پنهان است، پرواز ممنوع زندگی هم کوچ کرده شاعر ها خاموش اند ققنوس ها می سوزند الفبای آزادی منسوخ گردیده و بزرگترین درد انسانها فقر، اعتیاد .فحشا سکوت را پیشه کردیم فریاد نیاموختیم بغض وبغض ناگزیرم نفس بکشم و قصه گوی آب و خاکم باشم. چه قصه تلخیست نازنینم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 شهریور 1396 21:46
وقتی دلم می گیرد چشم هایم را می بندم وگذر زمان را به رویا و خیال می سپارم در کنار جاده با یک بغل گل یاس منتظرت می مانم قاصدک های خیالم را به سویت پرواز می دهم منتظرت می مانم در تمام گلدان هایم گل رز قرمز می کارم از پروانه ها نشانی خانه ی تو را می پرسم و قبل آنکه دیر شود کلمه های تازه می آفرینم تا با تو حرف بزنم. وقتی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 شهریور 1396 21:45
بوی پاییز را میشنوی ؟بوی روز خوبی که همیشه انتظارش را میکشیم. همان روز خوبی که قرار است «فردا» از راه برسد و معجزهای هرچند کوچک، اما تازه را به دلهایمان ببخشد. دریچهای از نور که حالمان را خوب میکند. رسیدن به پاییز یک نوع انتظار کشیدن است. مثل عزیزی که منتظریم از سفر برگردد. با اینکه میدانیم بعد از رسیدنش حرفها...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 شهریور 1396 21:44
پاییز را باید عاشق شد ! عاشق دیوانه ای مثل خودت که سکوتش تمام فریادهای تورا در آغوش بگیرد کوچه ؛به کوچه ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 شهریور 1396 21:28
این قصه هم ورق خواهد خورد.... و باز من می مانم و خیال منتظرم سماوری روشن کرده ام و ایوان را آب و جارو کرده ام و هر روز انتظار میکشم که شاید بیاید تنها شاید...؛ این شاید هایم را که کنار هم بگذاری دلیلی برای آب پاشی و چشم به راه دوختنم می یابی من همچنان منتظرم... شاید هنوز راهِ رسیدن را پیدا نکرده است من شب قبل از خواب...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 شهریور 1396 21:08
باصدای نسیم بیدار میشوم صدای آواز آب و باد و صدای پرندگان ملودی بی پایان باغچه بازی ابر و طلوع نارنجی خورشید صدای عبور خورشید پاورچین،پاورچین دامن طلائیش را از پشت کوه بالا میکشد... خرامان ،خرامان نرمِ نرم.... میان دقایق تاب خورده لای پاورچین ها رگ به رگ پاییز آرام آرام آری پاییز هم آمد اما بدون او و من سرگردان در خود...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 شهریور 1396 21:07
دلم چمدانی می خواهد و پر از یادبودها دلم یک دفترِ شعر میخواهد به خط تو برای من که بگویی سرودمت به هر زمان به هر زبان به هر بیان و من در بیت بیتش گم شوم دلم قدم زدن میخواهد از اینجا تا خود بى رمقى... تاجایی که نایی برای ادامه نماند جاده به پایان برسد تا خود خود اخر دنیا دلم یک سینه حرف می خواهد که بگویی سنگینی می کند و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 شهریور 1396 06:55
کردستانم درد دارد من کولبرم کول من از برای نان است. جدال جان برایِ لقمه ای نان... . سوز وسرمای کوهستان درههای پیچدرپیچ گردنه صدای افسانه هورامان غم نان پیر و جوان... . فاطمه؛ زنی میانسال در جمع مردانه کولبرهاست با پاهای تاول زده دیگر نای رفتن ندارد. با نایلونی سیاه دستان پینهبستهاش، تخممرغی آبپز و دو عدد گوجه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 شهریور 1396 06:53
دلم برایت تنگ است و جایت خالی ست حالا گرما به انتها رسیده است و پاییز پشت خانه آمده است تو نیستی روی بغض ھای ھمیشگی ام خانه ساختم در حیاط خانه ارزو هایم را کاشتم و با اشک ھای بی دلیلم گل ھای دلتنگی ام راآب دادم و در ھمان خانه ای که در عالم دیوانگی برایت ساخته بودم برای ھمیشه گم شدم. پاییز هی باد به در می زند وباران به...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 شهریور 1396 06:52
هنوز جاده ها به یاد تو بیقرارند این روزها بیشتر از قبل چلچله ها بی قرار می شوند تا نغمه ای لایق تو بسرایند... . واژه ها رنگ زندگی می شود وقتی که برای تو می سرایم تمام روزها، ثانیه می شمارند و تمام شبها دقایق را تا وصال تو را در آسمان جشن بگیرند. بیا و دستی بکش مثل یک گل مهربان به گلبرگ های یک گل سرخ مرهمی بگذار روی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 شهریور 1396 06:52
من چگونه از یار بگویم ؟ از شاپرکها از رقص پروانه ها از عطر شمعدانی پشت پنجره از کوچ پرستوها... چگونه بگویم ؟ که زندگانی شعری زیباست زندگی باید کرد زندگی را باید زیست . مردانی که به آخر خط رسیدهاند کولبر نه وام میخواهد و نه پول... فقط کار میخواهد که غیرت مردانهاش را عرق جبین کند و نانی حلال سر سفرهاش ببرد......
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 شهریور 1396 23:17
سهم من از دنیا چه بود ؟ نداشتن ؟ شمار دلتنگی هایم به بینهایت نزدیک می شود ومن می مانم وخودم مرور میکنم آرزوهایم ، بی قراری هایم ، دلتنگی ام را هستم اما نمی دانم این بودنم زندگی ست یا مرور الفبای روز مرگی تنها به یاد هیچ هایی می افتم که در زندگی نصیبم شد همه را جمع کرده ام در کوله پشتی ام انگار،سنگین وزن ترین آدم این...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 شهریور 1396 14:42
گفت: حالت را نمی پرسم... می دانم خوبی . عکس هایت همه با لبخندند نمی دانست عکاس که می گوید: لبخند لبخند را به لبانم می دوزم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 شهریور 1396 21:09
من چنان تاریکم که ستاره ها امشب به چشمانم کوچ میکنند فکر میکنم زنها یک چیز را خیلی خوب میدانند مدارا کردن ساختن و تحمل کردن را. . مدارا با نامردی ها آه بگذارید دیدگان سارا به چشمان من خیره شود تا از یاد ببرد سرگذشت غم انگیز قربانی شدن را . چشمانی که از تیره بختی سخن می گویند از اینده ی بی امید حکایت سر میکنند سارا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 شهریور 1396 21:08
آدمها دلشون پر از غصه است اما لبهاشون می خندد شاید به زور دختر زیبایی رو دیدم روی ویلچر فال میفروخت دست هایش غم داشت . پاهایش هم غم داشت اما غم چشمانش فرق داشت پسری دیدم گل میفروخت خنده را روی لبانش سنجاق کرده بود ولی چشمانش با غم نان عجین بود مادری را دیدم در لابلای ماشین ها اسپند دود میکرد اندوهش را نفهمیدم گوشه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 شهریور 1396 15:12
چیزی را گم کرده ام شاید هم کسی را... و یا... شاید خودم را... آرامشم را گم کرده ام , سکوتم، و اعتمادم... ... آرامشم را نمی یابم... باید همین حوالی باشد,,,, شاید من زیاد دنبالش نگشته ام! چقدر جایش در زندگی ام خالیست... زیاد که می گردم خودم را هم گم می کنم! اینجا همه چیز بهم ریخته و من لابه لای همه ی گم شده هایم گم شده...