بیتا

بیتا دل نوشته های رویایی وخیالی نیست، اندوه و حزن یک مادرست، بیتا عشق مادریست به دختر، دلنوشته ی مادرانه، بیتا وبلاگ مادری دل سوخته وفداکاراست که تمام لحظات زندگی را با خاطرات و یاد دخترش زنده ست و زندگی می کند.

بیتا

بیتا دل نوشته های رویایی وخیالی نیست، اندوه و حزن یک مادرست، بیتا عشق مادریست به دختر، دلنوشته ی مادرانه، بیتا وبلاگ مادری دل سوخته وفداکاراست که تمام لحظات زندگی را با خاطرات و یاد دخترش زنده ست و زندگی می کند.

دوران طلایی

من تو دبیرستان پسرانه درس میخوندم 9 نفر بودیم 3 نفررشته علوم تجربی و6 نفر هم علوم انسانی چون تعداد دخترها کم بود به ناچار با پسرا مختلط بودیم .من خیلی شیطون بودم وکمتر پسری بود که از دست من کتک نخورده باشه .من کشف کردم یکی از دبیرا با یکی از دخترا سروسری داره .این شد برام یه سوژه واسه شیطونی کردن .ساعت ها وهفته ها اینا رو می پاییدم تا بتونم مچشون رو بگیرم .من ودوتا از دوستام همیشه کشیک اینا رو می کشیدیم ،اونا هم گویی فهمیده بودن از هم دوری میکردن ،ولی من زرنگتراز اونا بودم ،تا اینکه یه روز زنگ تفریح بود من ودوستام رفتیم ابدار خونه ونشستیم که صبحونه بخوریم ،هروقت ما می رفتیم درو می بستیم که راحت باشیم ،جاتون خالی یه تخم اب پز با یه دونه لواش میشد یه تومن ،من اومدم برم کلاس کتابمو بیارم ،دیدم بله ،تو سالن دارن حرف میزنن ،اروم از گوشه در با دوستام زدیم بیرون ،اونا پشتشون به ما بود ،رفتیم یه جا نزدیک در وقایم شدیم ،اقا معلم گویا کادو خریده بود وداشت با نگاه عشقولانه تحویلش میداد ،ماهم داشتیم میخندیدیم ،یه دفعه من یه سوت بلند زدم وبزمشون رو به هم ریختم ،معلم هراسان برگشت ،وخیز برداشت به طرف ما ،ماهم پا گذاشتیم فرار ،اونم دنبال ما سه تفنگدار ،همیشه درحیاط مدرسه رو می بستند ،یه گوشه از دیوار مدرسه ریخته بود ،من از دیوار پریدم ،دوستام نتونستن وکتک جانانه خوردن .ولی منو نتونست بگیره ،واسه خودم سلانه سلانه داشتم توخیابون راه می رفتم که یه دفعه صدای بلندگوی مدرسه منو میخکوب کرد ،زیناااااااااااا برگرد مدرسه کاریت ندارم ،خخخخخ منم توجه نکردم ،دیدم دوباره مدیرمون تو بلندگو داد میزد زینا برنگردی اخراجت میکنم ،حالا این حرفا رو مردم توخیابون هم می شنیدند،بالاخره برگشتم مدرسه یه خط کش خوردم ولی فاتحانه به معلمم نگاه میکردم ولبخند میزدم ،اون سال من تو درس اون معلم تجدید شدم ،رفتم دفتر وگفتم اقا اجازه من همه رو درست نوشتم ،گفت این جواب اون لبخندته وبالاخره با اینکه تجدید شدم ولی هنوز هم از اون مچگیری لذت میبرم ،،،،،،،

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.