ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
دلم باران میخواهد .قصه من وباران قصه عجیبیست .با هم قدم میزنیم .من برایش لالایی میخوانم .او پوششی میشود برای اشک هایم .گاه در کوچه می رقصیم و پای کوبی می کنیم .گاه شیشه ی پنجره اتاقم را نوازش میکند .ساز عشق من با نفسهای باران کوک میشود.. عقربه های ساعتم با صدای موسیقی او میرقصندو با اهنگ شرشرش ثانیهها را جشن می گیرم .. قلبم از این پایکوبی و رقص به وجد میآید و بهتر می تپید.به صدای باران گوش کن .هیچ کس نمی تواند مثل باران بخواند ، هیچ کس نمی تواند صدای باران را تقلید کند ، کسی نمی تواند شعرهای باران را که روی خاک می نویسد را کپی کند . کسی از صدای باران خسته نمی شود، سر درد نمی گیرد هیچ بارانی مثل باران دیگر تکرار نمی شود همیشه و هر بار تازه است. دانه های باران روی آبها دایره های کوچک بیشماری رسم میکند. رشته های باریک آب روی زمین اینسو و آنسو می خزند. دیوار های مرطوب سیاه رنگ به نظر می اید . آب گل آلود از ناودان سرازیر میشود ..ببار باران .همه ناپاکی ها را بشور . ببارباران … ببار بر سر همه آنان که ایستاده اند زیر آسمان تنهایی ها.آخر قصه ی ما تلخ است ، کلام آخر ما خداحافظیست .هر دوی ما با کوله باری از خاطره می رویم .ولی راهمان یکیست .باریدن .ببار ببار ..........