بیتا

بیتا دل نوشته های رویایی وخیالی نیست، اندوه و حزن یک مادرست، بیتا عشق مادریست به دختر، دلنوشته ی مادرانه، بیتا وبلاگ مادری دل سوخته وفداکاراست که تمام لحظات زندگی را با خاطرات و یاد دخترش زنده ست و زندگی می کند.

بیتا

بیتا دل نوشته های رویایی وخیالی نیست، اندوه و حزن یک مادرست، بیتا عشق مادریست به دختر، دلنوشته ی مادرانه، بیتا وبلاگ مادری دل سوخته وفداکاراست که تمام لحظات زندگی را با خاطرات و یاد دخترش زنده ست و زندگی می کند.

دلنوشته از خواهرم باهره

میزبانِ عروسیِ دوستت بود و دلتنگ.....
خنده اش چه تلخ است و چشمانش  از نگاه تهی،نگاهی که اعماق تاریک درونش را بی وقفه می کاود.
در جانش تنهاست و به تنهایی خود اشک می ریزد.زندگی را آب می کند تا پیمانه اش پُر شود.
و من باز به رویا میروم،چه شیرین است رویا.......
روبان سیاه را پاره میکنی و به زیر سقف خانه باز میگردی.خانه پُراز خنده می شود،لباسی از حریر بر تن داری و ساق دوش عروسی،چه زیبا و خواستنی هستی.در صورتت آرامشی مطلق بود.نه آرامشِ خواب یا استراحت و بی خیالی و جز اینها.آرامشی که به هیچ چیز شباهت نداشت جز به خودش.سایه، روشنِ لبخندِ خفیف و پنهانی روی صورتت بود،حالتی آن سوی خوب و بد،غم و شادی....نمی توانم بگویم چون به گفتن نمی آید...

«می بینمت که از رگ و ریشه ی یک درختِ سیب بالا می روی و در یک روزِ پاییزی با گاز زدنِ یک پسر بچه بیدار می شوی.»

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.