ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
خدایا! تو هم این پیرزن را دیدی ؟
دلت به حالش نسوخت؟
فکر نکردی قربانی سیاست انسان هایی شده که تو خدایی آنها را می کنی؟
من که بغض ام ترکید و لحظهای با خود گریستم.از در مطب که بیرون اومدم .همسرم راهی داروخانه شد .منم به طرف ماشین اومدم .عرض خیابون رو رد شدم .احساس کردم یکی پشت سطل اشغال نشسته .فکر کردم خسته ایست از رنج روزگار که خستگی در میکند .یاپیر زنیست که پاهایش یاری نمیکند .به کنارش رسیدم که به او بگویم مادرم جای بدی را انتخاب کرده ایی برای دمی اسودن .ولی با صحنه دلخراشی روبرو شدم .کیسه ای پر از اشغال مرغ را باز کرده بود وداشت ریزه های گوشت را از پوست جدا میکرد .ارام از کنارش گذشتم .
مرگ آرام و نابودی ساعت به ساعت یک ملت چگونه و با کدام عدالت و قانون و حقوق بشر منطبق است؟اینجا ایران است
ساعت به وقت انسانیت مرده است..کجایی عدالت؟
کجایی انسانیت؟
کجایی مردانگی؟
کجایی آزادگی؟