بیتا

بیتا دل نوشته های رویایی وخیالی نیست، اندوه و حزن یک مادرست، بیتا عشق مادریست به دختر، دلنوشته ی مادرانه، بیتا وبلاگ مادری دل سوخته وفداکاراست که تمام لحظات زندگی را با خاطرات و یاد دخترش زنده ست و زندگی می کند.

بیتا

بیتا دل نوشته های رویایی وخیالی نیست، اندوه و حزن یک مادرست، بیتا عشق مادریست به دختر، دلنوشته ی مادرانه، بیتا وبلاگ مادری دل سوخته وفداکاراست که تمام لحظات زندگی را با خاطرات و یاد دخترش زنده ست و زندگی می کند.

خاطره

منتظر دست کسی نباشید ، فقط  دستهای شما هستند که به شما کمک میکنند

منتظر قدم زدن با کسی نباشید ، فقط پاهای شما هستند که با شما قدم میزنند


منتظر نگاه خیره ی چشم دیگری نباشید ، هرکس به کار خود است ، فقط چشمان شما هستند که برای حال بدتان واقعا ! می گریند


منتظر نفس های گرم کسی نباشید ، بدوید و از نفس های خودتان گرم شوید.من هم شروع کردم با دخترم بیتا .بیتا را به خانه مادرم بردم وشروع کردم به اموزش خیاطی تا بتوانم زندگیم را سرو سامان بدهم .زنی از جنس خودم قبول کرد خیاطی را درقبال کار در تولیدی بمن یاد دهد من هم شروع کردم وسه ماه بعد شروع کردم به خیاطی وکمی ارامش به خانه ام برگشت.همسرم در یک نجاری کار میکرد ومشکلات زندگی باعث شد همسرم از من ودخترم فاصله بگیرد وبه طرف دوست و دوست بازی برود من هر روز قویتر میشدم وبرای فرزندم وزندگیم بیشتر تلاش کنم اجرت لباس را کم میگرفتم بلکه مشتری ها را جذب کنم وهمینطور هم شد .کارم گرفت روزی دو تا سه تا لباس میدوختم .در این فاصله من وهمسرم در چند امتحان استخدامی شرکت کردیم وقبول شدیم ولی در گزینش رد شدیم .دیگر اهمیتی به کار دولتی نمیدادم .با تلاش شبانه روزی خودم کلاس اموز ش خیاطی را هم در همان خانه چهل متری راه اندازی کردم وبا دو دانش اموز شروع بکار کردم .بی تا هم پا به پای مشکلات بزرگ میشد با  دستخالی بهترین ها را برایش فراهم میکردم .موضوعی برایم پیش امد که مجبور شدم همه کتابهایم را در تنور خانه مادری بسوزانم .من هم با کتابها سوختم زار زدم ناله کردم  شیون کردم .قسمتی از زندگیم را اینگونه با دستهای خودم سوزاندم .گاهی دلت از سن و سالت می گیرد.میخواهی کودک باشی .کودک به هر بهانه ای به اغوش غمخواری پناه میبرد .واسوده اشک می ریزد .بزرگ که باشی .باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی .من هم دفن کردم هم خاکستر کتابهایم را هم بغض های زندگیم را .یاد گرفتم فقط خودم هستم تنها .باید بازیگر شوم .باید نقش هایم را خوب بازی کنم .باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم .باید قوی باشم .بخاطر تنها امید زندگیم دخترم بیتا ..............

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.