بیتا

بیتا دل نوشته های رویایی وخیالی نیست، اندوه و حزن یک مادرست، بیتا عشق مادریست به دختر، دلنوشته ی مادرانه، بیتا وبلاگ مادری دل سوخته وفداکاراست که تمام لحظات زندگی را با خاطرات و یاد دخترش زنده ست و زندگی می کند.

بیتا

بیتا دل نوشته های رویایی وخیالی نیست، اندوه و حزن یک مادرست، بیتا عشق مادریست به دختر، دلنوشته ی مادرانه، بیتا وبلاگ مادری دل سوخته وفداکاراست که تمام لحظات زندگی را با خاطرات و یاد دخترش زنده ست و زندگی می کند.

قبل عمل از زبان باهره

زمان ایستاده بود...

ثانیه ها، دقیقه ها چنان کند شده بودند،که من

احساس می کردم این چند ساعت ،چندین روز و شاید ماه است.

تا اینکه در باز شد.بی حال  و رنگ پریده،در عالم هوشیاری و بیهوشی بود.دستش را گرفتم بوسه ای بر پیشانیش زدم و گفتم خوبی.

گفت داشتم موهاشو می بافتم،خیلی قشنگ شده بود.وقطره اشکی گوشه ی چشمش اومد و...

در عالم رویا..

«روبان از قاب عکس جدا شده بود،باد لای موهای خرماییش می رقصید،

و من سرشار از لذت نفس کشیدن لای موهاشو دوباره تجربه می کردم.

موهاشو می بافتم، بوش می کردم ،می بوسیدمش،نوازشش می کردم...»

راستی چقدر عجیبه که دیگه نیست.آدمیزاد چه جوری نیست می شه؟

نه آدمی همیشه هست،از بین نمیره.

یاد صداش می افتم،راستی چه رنگی داشت؟

رنگ محبت،زندگی، ...

ای کاش بودی.

ای کاش...

.

.

.من همیشه می بینمش تو جوانه ی گلها لبخند می زنه،

عطرش تو هر سیبی که گاز می زنم با منه

و ....

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.