ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
یاسی دختر یکی از بهترین دوستانم زایمان کرد دختری زیبا به دنیا اورد .دختر قشنگم تو اومدی و با خودت یک عالمه زیبایی اوردی.با امدنت گره تکتک بغضهایمان را باز میکنی.ودل شکسته مان را بند میزنی .سنگینی ها را برمیداری .خوش اومدی به دنیا گلبرگ نازنینم .
من وپروین دوستان قدیمی بودیم .رابطه خوبی با هم داریم ورفت وامد زیاد مخصوصا وقتی بیتا بود من تو ارایشگاه پروین دوره گلسازی وعروسک سازی میرفتم .من وبیتا هفته ای چند شب رو می رفتیم خونه پروین وباهم گلهایی رو که من درست کرده بودم روی تابلو نصب کنیم .ساعت ها میگفتیم ومیخندیدیم واخر شب اونا می اومدند ما رو برسونند .دم در خونه ما من وبیتا برمیگشتیم واونا رو می رسوندیم .اینقدر این کار را انجام می دادیم تا وسط راه قرار میزاشتیم هر کدوم خودمون را برسونیم ......اشکان یاسی رو جای بیتا گذاشته بود زنگ زد گفت مامان یاسی زایمان کرده دارم دایی میشم .گفتم دلبندم اره.ولی حیف از این زندگی بی رحم