بیتا

بیتا دل نوشته های رویایی وخیالی نیست، اندوه و حزن یک مادرست، بیتا عشق مادریست به دختر، دلنوشته ی مادرانه، بیتا وبلاگ مادری دل سوخته وفداکاراست که تمام لحظات زندگی را با خاطرات و یاد دخترش زنده ست و زندگی می کند.

بیتا

بیتا دل نوشته های رویایی وخیالی نیست، اندوه و حزن یک مادرست، بیتا عشق مادریست به دختر، دلنوشته ی مادرانه، بیتا وبلاگ مادری دل سوخته وفداکاراست که تمام لحظات زندگی را با خاطرات و یاد دخترش زنده ست و زندگی می کند.

خاطرات

حکم اخراج من وهمسرم را در یک روز به ما ابلاغ کردند رفتم اداره اموزش وپرورش که ببینم چه خبره دیدم عده زیادی از همکاران  انجا جمع شده بودند دست هر کدام برگه ای بود برگه عزل از خدمت با برچسب های متفاوت وابسته به حزب توده .مجاهدین . اقلیت . اکثریت و...در یک شب حکم اخراج 1700 نفر رو امضا کرده بودند جناب رییس اموزش وپرورش را دیدم پوزخندی به من زد احساس خشم ونفرت را درچشمانش خواندم تا ظهر تو اداره ایستادم وبی هدف وناراحت وخشمگین به خانه برگشتم  . چکار کنم با یک زندگی نو پا چگونه زندگی را بگذرانم من که اهل کار نبودم من که نمیدانستم سختی چیست .دو سه روزخودم را نفرین کردم بخاطر مشت هایی که بر علیه شاه گره کرده بودم چه میخواستیم وچه شد تا گفتند یک سری از بچه ها رو به کار برگردوندند رفتم اداره واتاق رییس وگفتم خوشحالم که تعدادی از بچه ها برگشتند سر کار گفت بله وکاغذی را به من داد وگفت اسم چند تن از دوستانت که وابسته به حزب یا گروهی بودند برایم بنویس تا شما را هم برگردانم سر کار بلند شدم وکاغذ را توی دستم مچاله کردم واز اتاقش بیرون امدم وبه خودم گفتم شغل ودرامد در قبال ادم فروشی !حالت تهوع داشتم از انسانها از ارمان ها .شعارها و......به خانه برگشتم وبه اشپز خانه رفتم ومشغول اشپزی شدم .چند روزی را به چکنم چکنم گذراندم .تا اینکه بفکر خارج شدن از ایران افتادم ولی نه من ایران را به گرگها نمی سپارم میمانم ومیجنگم با زندگی ............

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.