بیتا

بیتا دل نوشته های رویایی وخیالی نیست، اندوه و حزن یک مادرست، بیتا عشق مادریست به دختر، دلنوشته ی مادرانه، بیتا وبلاگ مادری دل سوخته وفداکاراست که تمام لحظات زندگی را با خاطرات و یاد دخترش زنده ست و زندگی می کند.

بیتا

بیتا دل نوشته های رویایی وخیالی نیست، اندوه و حزن یک مادرست، بیتا عشق مادریست به دختر، دلنوشته ی مادرانه، بیتا وبلاگ مادری دل سوخته وفداکاراست که تمام لحظات زندگی را با خاطرات و یاد دخترش زنده ست و زندگی می کند.

خاطره

زمزمه های اعتراضی از معلمین به گوش ما هم رسید درلفافه از ظلم وستم شاه برایمان صحبت میکردند دوتن از معلمین تبعیدی بودند دانش اموزان مستعد را به سوی خودشان جذب میکردند وما را به خواندن کتاب تشویق میکردند من هم شروع کردم اولین موضوع مبارزه با امپریالیسم وخواندن کتاب های مارکس وابشوران وفصل نان  رمان همیشه مادر ورمان کلیدر دولت ابادی وماکسیم گورکی و.......با خواندن این کتابها دریچه تازه ای در زندگیم گشوده شد انقلاب شروع شد ومن هم با مشت های گره کرده درصف انقلاب بودم دیپلم را همراه با انقلاب گرفتم همراه با سنگ وچماق با شعار اشنا شدم گروه ها واحزاب تشکیل شد ومن به طرف چپ متمایل گشتم روزنامه کار میخریدم وعضو شدم وفعالییت های سیاسی را اغاز کردم  اولین تجربه ام نافرمانی از حجاب اجباری وسرخم نکردن درمقابل زور بود وهمرنگ جماعت نشدم وانقلاب را که در بیراهه قدم بر میداشت به مدعیان انقلاب سپردم ودوباره به کتاب پناه بردم معیارهای زندگیم عوض شد نحوه لباس پوشیدنم هم عوض شد پیراهن چینی شلوار ساده وکفش کتانی .دیگر اثری از من شیک پوش وعطر وادکلن زده نبود به تاریخ پناه بردم وخواهرم را که دانشجوی تاریخ دانشگاه تبریز بود الگوی خودم قرار دادم درس ودانشگاه را فراموش کردم ودر ازمون استخدامی اموزش وپرورش شرکت کردم واستخدام شدم  در یکی از روستاهای دور افتاده به خدمت معلمی مشغول شدم در این گیر ودار عشق گریبانگیرم شد با همسرم اشنا شدم از دو جبهه مختلف او هوادار شاه ومن ......دوسال در روستا خدمت کردم دوستان خوبی پیدا کردم که متاسفانه هرکدام را به طریقی از دست دادم علی همکلاسی قدیم وهمکارم را دردرگیری کردستان .رضا برادر علی دانشجوی دانشگاه تبریز اعدام شد .حسن اقا برادر بزرگ علی از مرزهای ایران فراری شد وبه خارج از کشور رفت .رضا بازیگر تئاتر وهم دبیرستانی اعدام شد کیقباد همکارم در درگیری جان خود را از دست داد ضربه های ناشی از دست دادن دوستان من را مصمم تر کرد تا پا به میدان مبارزه بگذارم اندوهی وصف ناپذیر تمام وجودم را در برگرفت زیر لب با خودم یار دبستانی من را زمزمه میکردم ...............یار دبستانی من، با من و همراه منی

چوب الف بر سر ما، بغض من و آه منی


حک شده اسم من و تو، رو تن این تخته سیاه

ترکهٔ بیداد و ستم، مونده هنوز رو تن ما


دشت بی‌فرهنگی ما، هرزه تموم علفاش

خوب اگه خوب، بد اگه بد، مرده دلای آدماش

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.