
می لرزم
در آینه ی خاطراتم پیر می شوم
تصویری غبارگرفته در قابی کهنه
از دل دادگی های بچه گانه
دخترکی در درون من
به هق هقی غریب می گرید
اشکهایش شبیه
کابوسهای من است
روی رؤیاهایم
برف، سنگین می بارد
آدم برفی ها
پا به پای غزل ها
اشک می ریزند
روی تک تک نیمکت های کلاس
پشت بغض ها
دلخوشی هایم را
جا گذاشتم
آنگاه که
در گوش بی وفایی
از تو می گفتند..