ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
حال وهوای بازار و کوچه وخیابان این روزها حس وحال دیگری دارد .خیابان های شلوغ .پیاده رو ها شلوغتر .ولی گویا فقط آمده اند تا هوایی بخورند و یا با دیدن سبزه هاو ماهی های رنگارنگ و سنجد وسکه های نقره ای و زرد جیب های خالی شان را خالی تر کنند وبه خانه برگردند به آدمهایی که از کنارشان رد میشوم یا در تاکسی کنارشان مینشینم و میایستم یا در مغازهها و فروشگاهها برای لحظهای از طریق نگاه یا صحبت کوتاه با آنها ارتباط برقرار میکنم. رنگ خاکستری نشسته بر چهرهشان را خیلی خوب میشود تشخیص داد. خیلی از مردم در حرف زدنهایشان، در نگاهشان در رفتارشان خاکستریاند. خاکستری در نظر من رنگ خشن و بی روحی است، رنگ نگرانی و استرس و اضطراب است. رنگ دغدغه واضطراب،رنگ نداری وسفره های خالی ،رنگ شرمندگی از خانواده و میهمان های نوروزی .. همه چهره ها غمگین و لبخند دارد فراموش میشود. آدمها همه اخمو هستند. حتی دیدن راه رفتن کودکی که تازه راه رفتن را یادگرفته و دستش در دست مادرش است، لبخند به چهرهی کسی نمیآورد. آدمها همه در حال دویدن هستند و وقت خندیدن هم ندارند. و مهمتر از همه بهانهای هم برای خندیدن ندارند آنچنان در مشکلات غرق شده اند که همه خاکستری شده اند ..شهر من روزگاری نه چندان دور، سبز بود. همه جایش. حتی دل آدمهایش......