ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
در زمان قدیم زنان در تنور نان می پختند که پخت آن در هر خانه یکی از ضروریات زندگی بود که در گوشه ای از حیاط ویا خانه تنوری به این کار مشغول می شدند و هر روز عطر خوش نان تازه در کوچه پس کوچه هابه مشام می رسید.به راستی چه خوش بود آن روزگار که همگی دور تا دور تنور خانه مادری می نشستیم و مادر و نانوا برایمان از قصه های قدیم تعریف می کردند و تنها دلخوشی ما همان نان محلی پخت شده ای بود که برای ما بر روی سفره گذاشته می شد.هر چیزی جایگاه و ارزشی داشت چون تهیه آن سخت بود
یادم میاد یه روز خونه همسایه روبرویی داشتند نان می پختند من و دوستم هم گوشه تنور نشسته بودیم ....
قدیم تر ها قند شاه آباد مشهور بود وکیفیت خوبی داشت هر کسی نمی توانست قند شاه آباد بخرد ...یه همسایه داشتیم که یه قندان مخصوص برای خودش داشت که از همین قند پر بود وکسی جرات دست زدن به این قندان را نداشت ..یه روز داشتند نان می پختند و خدا بیامرز نانوای محله سر موضوعی با همسایه امون جرو بحث می کرد و زن همسایه که اشتباهی قندان همسایه جان را با خودش به خانه تنوری آورده بود و با سینی پر از چای کنار تنور گذاشته بود.بحث خانم نانوا و همسایه بالا گرفت .نانوا قندان قند شاه آباد را جلو می کشید وبا دست میزد روی قندها ومی گفت به این شربت امام حسین قسم که حرف من درسته .همسایه هم قندان پراز قند شاه آباد را از زیر دستش کنار می کشید و قندان قند معمولی را به طرفش هل می داد و می گفت :به این شربت امام حسین قسم بخور .در گیر ودار این جرو بحث من و دختر همسایه هم از فرصت استفاده می کردیم و ناخنکی به قند شاه آباد می زدیم وهربار با چشم غره همسایه دستمان را پس می کشیدیم و می خندیدیم .تا اینکه بالاخره خانم نانوا پیروز میدان شد ودر آخرین قسم شربت امام حسین شاه آباد را به طرف خودش کشید ومشتی از قند برداشت و شروع به خوردن چایی کرد همسایه جان از شدت عصبانییت از خانه تنوری خارج شد وخط ونشانی برای همسرش کشید و من ودوستم هم باقی قندان را توی جیبمان خالی کردیم و پا به فرار گذاشتیم ..و من هرگز سادگی و صداقت های ان روز را فراموش نکردم و.....