ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
«برای مادر لطفی»
زنان پریشان و گیسو بریده
اسبان بیسوار
و جنازههای رها گشته در امتداد دشت
این نغمه مغموم میراث ماست.
او با چنین میراثی
ایستاده در امتداد خط خون افق
و بیهیچ شتابی:
زمزمههای سرود سوگش را
به باد میسپارد تا بگرداند در شهر
قامت شکسته و دلتنگ
با هاله خونین ماه بر گرد سرش
درفش غرور البرز را
بر شانهاش گرفته
و آتش زبانه میکشد از سینهی ملتهبش
اینگونه پاس داشت
این بازمانده میراث خون:
- با آتش و غرور-
خاطره سوگ عزیزانش را.
«داریوش سلحشور»