ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
گاهی دلم می خواهد عاشقانه ای در خیال خلق کنم نه برای کسی ...فقط برای دخترک چهارده ساله ای که در زمان ماند .و رها نشد .زندانی واسیر توهم گشت وسالهای سال عمرش را به پای این توهم هدر داد ..زمستان است و برف و برف تا چشم کار میکند .کوچه ها پر شده از برفهای روبیده شده از پشت بامهای کاهگلی ..پشت پنجره چشم دوخته ام به رفت وآمد مردم عادی.. پرده را گوشه ی پنجره سنجاق می کنم ، روی شیشه پنجره "ها " میکنم . تصویر واقعی تو پشت پنجره ی اتاقم حک می شود .. بازی من و رویا شروع میشود .گوشه ی خیابان منتظر من ایستاده ای . بعد من نفسم را در گلو حبس میکنم ؛ در ِ اتاق مادر را آهسته می بندم شالم را از رخت آویز کنار در بر میدارم و خودم را از طبقه ی بالای خانه پرت میکنم در آغوشت . بعد هوا پر میشود از برف های شادی که روی دست های گره خورده ی ما پایین می آیند . باید یک زمستانی بیاید که من گرم شوم در پرزهای کت قهوه ای رنگ تو ..باید زمستانی می آمد ولی افسوس که آن زمستان هم در چهارده سالگی ماند ..
درون قصه ای که ساختم همیشه دلت برای من تپیده بود;دلم گرفت آن زمان که فاش شد تمام قصه هاخیال کودکانه ای محال بود.