بیتا

بیتا دل نوشته های رویایی وخیالی نیست، اندوه و حزن یک مادرست، بیتا عشق مادریست به دختر، دلنوشته ی مادرانه، بیتا وبلاگ مادری دل سوخته وفداکاراست که تمام لحظات زندگی را با خاطرات و یاد دخترش زنده ست و زندگی می کند.

بیتا

بیتا دل نوشته های رویایی وخیالی نیست، اندوه و حزن یک مادرست، بیتا عشق مادریست به دختر، دلنوشته ی مادرانه، بیتا وبلاگ مادری دل سوخته وفداکاراست که تمام لحظات زندگی را با خاطرات و یاد دخترش زنده ست و زندگی می کند.

جای کلمات خوش خط و خال ، خالی است ، دیگر از کلمات خوش نوا خبری نیست ، کلماتی که دلبری می کنند و لبخندی بر گوشه ی لب می نشانند تا شب را شاهانه سر کنی و صبح روئین تن به خیابان بزنی .... به خیابان بزنی ؟... نه جانم ! خیابان تو را می زند ... نه ! نشانه ها دل پذیر نیستند تا خیابان را سرخوشانه  طی کنی ، لبخندی شکارت کند یا لبخندی را شکار کنی ....
می توانی فراموش کنی ، چشم و گوش و دهانت را ببندی و نشانه ای بشوی مثل نشانه های دیگر ... یک تابلو ، یک بیلبورد تبلیغاتی ، یک مانکن خوش تراش ایستاده بر جلوخان فروشگاهی بزرگ با کت چرمی و شلوار جین .... چقدر این شباهت های ناگزیر می تواند آرامت کند ... به من چه این جا و آن جا چه خبر است! ...
کلمات از خاطرمان می گریزند ، گویا از هیچ زهدانی متولد نشده ایم ، خودرو مثل گیاهی در برهوتی ...نه از ساقه ی ریواسی بر پهنه ی دشتی ، نه از دو شاخه ی توامان مهرگیاه ... از علفی جهنده شاید!
شباهت ها ناگزیر ، همسانی سایه و من ، من و سایه های ناگزیر....
می خواهی به نام ها برگردی ، به زبان ... جهان را دوباره نام گذاری کنی ، اشیاء را که در تو حلول می کنند...شی می شوی میان اشیاء دیگر... مجسمه های ناگزیر...
اشباحی که لمست می کنند ، می توانی لمس شان کنی ، می توانی ساعت ها دست شان را در دستت بگیری و به دوردست ها نگاه کنی ... همه چیز در مه گم شده است ... در غبار
از کلمات خوش نوا خبری نیست ، اخبار دری است به گورستان ...تنها پرندگان سرخوشانه پرواز می کنند ... تنها کودکان لبخند می زنند

احمد رضا غفاری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.