بیتا

بیتا دل نوشته های رویایی وخیالی نیست، اندوه و حزن یک مادرست، بیتا عشق مادریست به دختر، دلنوشته ی مادرانه، بیتا وبلاگ مادری دل سوخته وفداکاراست که تمام لحظات زندگی را با خاطرات و یاد دخترش زنده ست و زندگی می کند.

بیتا

بیتا دل نوشته های رویایی وخیالی نیست، اندوه و حزن یک مادرست، بیتا عشق مادریست به دختر، دلنوشته ی مادرانه، بیتا وبلاگ مادری دل سوخته وفداکاراست که تمام لحظات زندگی را با خاطرات و یاد دخترش زنده ست و زندگی می کند.

به دستهات نگاه میکنی و می بینی همانطور که روزگار هر روز یادآوری می کند، تهی مانده اند. شاخه های خشک کلافه اند. چوب هایی بیهوده اند که بیهوده آویخته اند به تنت و بیهوده موقع راه رفتن باری بیهوده اند بر دوش طاقتت. بیهودگی یک جور مردن است. یادت می افتد قرن های زیادی است با دستهایت نوازش نکرده ای، زخم زده ای یک بند. دلت یک باغبان باحوصله می خواهد که دستهای کاکتوسی ات را جدا کند و دو دست نرم تر پیوند بزند، دو دست مهربان که باهارها شکوفه بدهند و تابستان ها میوه. اما باغبان ها رفته اند و در خشک‌سال تو رخ دادن هر شکوفه ای محال است.
دستهایت را بی هراسی از ترکه ترد روزگار، دراز می کنی پیش فالگیرهای غریبه که خطوط کف دستت خبر از معجزه ای بدهند. فالگیرها گریه می کنند بر خطوط درهم سرنوشتت. بعد، دور از دنیا و آدم ها دستهایت را میفرستی به خیال نوازش سرو بلندت، بدون این که دم بزنی یا بخواهی یا گریه کنی یا تشنه شوی. هر شب چهل دقیقه بعد از قرص آبی، دستهایت در سرزمین گرم خیال گم می شوند، از تو تنها ساقه بی شاخه خشکیده ای می ماند که در اولین صاعقه هیزم خواهد شد.
فردا صبح، دستهایت دوباره به تو سلام می کنند و بیهودگی خود را یادآوری می کنند. قرص سبزت را می بلعی، و با خودت فکر می کنی باید یاد بگیری روی دستهایت راه بروی، در جهان سرنگون شاید دستها بلد باشند راهی را که پاهای بی رحم آمده اند، برگردند....

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.