ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
همیشه از سفیدی کاغذ ترسیده ام . از شروع نوشتن . انگار قرار است خودم را به محکمه بکشم ..چون باید ونباید زیادی رو تحمل کرده ام
گاهی با دیدن چیزی پرت میشم تو گذشته ...یه خونه اجاره کردیم با وسایل خونه ،اولین بار که یخچال و ماشین لباسشوٍییش رو دیدم رفتم تو ماشین زمان وبرگشتم به قدیم قدیما ..سال شصت یه یخچال خریدیم هزار تومن از این یخچالهایی که برفک میزد ویه ساعت باید قابلمه آبجوش رو میزاشتی توش تا برفکش آب بشه وبعد با یه قاشق چوبی همه یخ ها رو می کندی ویه حس خوبی بهت دست میدا...د .دوباره ده روز بعد همون شکلی میشد .یه ماشین لباسشویی هم خریدیم چهار هزار تومان از اون ها که صدای جیر جیر تسمه اش یادت می آورد که زندگی می گذره و از سکون و سکوت درت می آورد،، یه وقت هایی سوار این ماشین زمان شدن زیاد هم خوب نیست دمغ میشی و می بینی چه سخت گذشته ، زود رنج میشی ،،به خودت میای و الکی خلقت تنگ میشه از چیزهای ساده. از میزی که دوباره پر شده از ظرف. از گازی که دیگر برق نمیزند. از اتاقهایی که تا عصر تمیز بودند و حالا نیستند. از لباسهای روی بند که باید بیاری و اتو بکشی و مرتب بچینی تو کمد یا از گل سری که فکر میکردی گم شده و یه دفعه زیر مبل پیداش میکنی ....
آدم یک وقتهایی میشود جزیره ناشناخته . پر از خاطرات تلخ وشیرین اما بی نشان. بی واژه. تنها. سردش میشود خیال میکند روی شنهای ساحل نشسته زانوهایش را خم کرده توی دلش و زل می زند به چیزی که فقط صدایش را میشنود . وتکرار میشود زندگی زندگی زندگی ..صدای جیر جیر ماشین لباسشویی منو به خودم میاره بهتره که برخیزم ... برای بیرون کشیدن دستمالهای کثیف از ظرف وایتکسی و آب کشیدنشان و فکر پختن شام و بیرون آوردن چغندرهای قرمز از توی ظرف آب جوش بالای گاز ..