بیتا

بیتا دل نوشته های رویایی وخیالی نیست، اندوه و حزن یک مادرست، بیتا عشق مادریست به دختر، دلنوشته ی مادرانه، بیتا وبلاگ مادری دل سوخته وفداکاراست که تمام لحظات زندگی را با خاطرات و یاد دخترش زنده ست و زندگی می کند.

بیتا

بیتا دل نوشته های رویایی وخیالی نیست، اندوه و حزن یک مادرست، بیتا عشق مادریست به دختر، دلنوشته ی مادرانه، بیتا وبلاگ مادری دل سوخته وفداکاراست که تمام لحظات زندگی را با خاطرات و یاد دخترش زنده ست و زندگی می کند.

اشک آویشن

دیده را
بررذالت این جهان
چنان فرو بست:...
که گویی هرگز نبوده است.
یاد "کُنار"
و "بُنک"های زاگرس
در جان اش پنجه درافکند.
و فراخیِ پیشانیِ درخون نشسته اش ،
به لبخندی کودکانه
گشاده گردید.
دلِ عاشق اش را
در کوهپایه های بارانی
بربسترِریواسهای وحشی جا نهاد
تا شاید
روزی عاشقی از آن دست که میشناخت
نغمه ای در نی اش بنوازد
در قابِ چهارگاهِ لبخند وآینه
وبیقراریِ
نجوایِ عاشقانه یِ کبکها.
اشکِ آویشنِ باریکه یِ آبی شد.
ونجوای باد
درجنگلهایِ تُنُکِ زاگرس
آخرین سرود آشنایی بود
که برپوستش وزیدن گرفت.
بویِ نانِ بلوط تازه
آخرین رمقهای جانش را نوازشی کرد.
پژواکِ چکاچاک برنوها درآخرین دم
آوایِ چاوش کوچ بود
که از دوردست
رفتن ناگزیر را آوازمیداد،
او درسفری همیشگی
برصلیب اش خفته بود.
باد با نفیرجانگدازی
دادِ دلِ آدمی را
درگوشِ سنگ و کوه وسبزه
زمزمه میکرد.
اشک آویشن باریکه یِ آبی شد
ودردلِ تف زده یِ زاگرس
باریدن گرفت.

داریوش سلحشور
آبان ماه ١٣٩٧

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.