ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
از طراوت نمنم باران و مه صبحگاهی خانه ای میسازم
و از نجوای قلبم قصیدهای
به تمامی ساکنان زمین سر میزنم
در میان نگاه همهی مردم
فریاد میزنم
آی مردم...
هنوز هم احساس و نجوا غوغا میکنند
بیایید توی جهان به اندازه
کودکیهایمان دانهی شادی بکاریم،
بیایید عبوس بودنهای همیشگیمان را
کنار بگذاریم و لبخند بزنیم
مگر نه اینکه عمر لحظههایمان کوتاه است
و خیلی زود دیر میشود؟
مگر نه اینکه این عمر به ابر نوبهاران می ماند؟
پس بیا عاشق و دیوانه باشیم
پابرهنه روی خاک نمدارِ پس از باران قدم بزنیم
و از پرستوها یاد کنیم،
جهان را لمس کنیم
من به تو از خوبیها بگویم،
تو به فرزندت و فرزندت به فرزندش و..