بیتا

بیتا دل نوشته های رویایی وخیالی نیست، اندوه و حزن یک مادرست، بیتا عشق مادریست به دختر، دلنوشته ی مادرانه، بیتا وبلاگ مادری دل سوخته وفداکاراست که تمام لحظات زندگی را با خاطرات و یاد دخترش زنده ست و زندگی می کند.

بیتا

بیتا دل نوشته های رویایی وخیالی نیست، اندوه و حزن یک مادرست، بیتا عشق مادریست به دختر، دلنوشته ی مادرانه، بیتا وبلاگ مادری دل سوخته وفداکاراست که تمام لحظات زندگی را با خاطرات و یاد دخترش زنده ست و زندگی می کند.

صبح که از خواب بیدار شدم توی آینه چشمم به زنی افتاد رنگ پریده با موهای سفید ،یک لحظه دلم بحالش سوخت چین وچروک دور چشمهایش حاکی از خستگی روزگار بود .. ..بعد از سالها توی چشمهای خودم خیره شدم... چند دقیقه ی  طولانی... دلم برای خودم، برای کسی که سالهاست در کوچه پس کوچه های  زندگی گم کرده ام تنگ شد... احساس کردم پیر شده ام... پیری به شناسنامه نیست، درد پیری ضعف عضلانی نیست، بار سنگین دیروز و امروز است
دوست دارم به گذشته برگردم .از نو شروع کنم .شروعی بهتر ..ترس های زنانگی را کنار بگذارم ..با خودم فکر میکنم کاهای زیادی دارم که می توانستم ونکردم

می‌توانستم نقاش باشم که روبه‌روی پدرم بنشینم بی‌آنکه  بداند صورتش را روی کاغذ نقاشی کنم
می‌توانستم نویسنده‌ای باشم که شخصیت اصلی داستانش  مادرم باشم با آرزوهای زیبا ،خیلی زیبا
می‌توانستم گل‌فروشی باشم که هر صبح قشنگ‌ترین اطلسی‌هایش را به رفتگر محله هدیه میداد
می توانستم شاید جمله ها را به هم گره بزنم و طنابی درست کنم ... شاید بتوانم ادم های غرق شده را بالا بکشم
می توانستم آب صدایم را بشنود ، قناری درکم کند ، پنجره مرا لمس کند ،
می توانستم  صدای پرواز پرنده آزادی باشم که  بالهایش زخمی بود ،
می توانستم تمامی کودکان کار را آنچنان سامان دهم که دیگر غصه نان آنها را نیازارد
می‌توانستم دختر شاعری باشم که دیوان شعرش فقط وفقط برای جلوگیری از جنگ باشد
می توانستم دامن پرچین و بلندی را بپوشم.شعر بخوانم .. سه‌تار بزنم
می‌توانستم دختری باشم با دلخوشی های زیبا وبدور از دغدغه های امروز که  به قشنگی تمام دنیا می‌رقصد.
من می‌توانستم خیلی چیزها باشم.دختری که  قلمش با عشق میرقصد و فریادی باشد از نسل پرواز
اما من زنی هستم که شب ها  از فرط خستگی برای صبح لحظه‌شماری می‌ کند ودر رویا زندگی می کند
فقط ......

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.