ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
امشب...
در کوچه های دلتنگی،
غمگین ترین ترانه را زمزمه می کنم
غمگین ترین ترانه را...
آنگاه که یک شب بهار
از کاشانه من کوچید.
کاش هیچوقت آن بهار نمی آمد
که سر سفره هفت سین مثل بچه ها
با سماجت زل بزنی به ماهی های قرمز
و هی تند تند آرزو کنی و آرزو کنی
که تا سالها کنار هم باشیم
ارزو کنی برای من ، برادرت ، خانواده ات
ومن آرزو کنم که نیتت برآورده شود
که نشد...
هیچوقت نشد...
و کاش هیچوقت آن بهار نمی آمد
تا به وسعت دشت ها
همه دشتهای جهان
برای نا مهربانی های روزگار
برای تنهایی های خودم
و برای دستهای خالی خودم
و برای روزگار هر دوی مان
که چه خاکستری شد...
یک عمر گریه کنم
تو رفتی و من ماندم و یک عالمه غصه
که هنوز هم ادامه دارد ..