ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
غروب یک روز بهاری ساعت دیواری خانه من روی ساعت نه شب خوابید .سالهای زیادیست که ساعت نه شب قلبم برای ثانیه ایی از تپش باز می ماند چه در میهمانی .چه در کنار عزیزان .چه در خیابان ...لحظه ایی ناخوداگاه دستم به سمت قلبم می رود .امید خانه ام .سنگ صبورم .همراهم .دوستم .دختر دردانه ام .از کنار من رفت .خودش وارزوهایش زیر خروارها خاک دفن شد .
بی تا عزیزم..........
آمدنت
کوتاه بود
خیلی کوتاه..
سلام و نگاهی که
انگار از معجزه لبریز است..
رفتنت
اما
آه...
که داستانی ست
بی پایان...